کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

 

 

خب عکس بالا رو از مشعل محل کار گرفتم هوا عالی بود و آسمان آبی

 

 

این هم از پرده ای که خریده و نصب کردم شامل  آستری  ،یه پرده کتان و دو شنل چپ و راست

 

مهرداد
۱۰ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۱۴ ۱۴ نظر

خب باید اعتراف کنم اگه الان بمیرم خیلی ناراحت می‌شم نه به خاطر خود مرگ به خاطر اینکه اگه هدف از بودن من تو این‌دنیا زندگی کردن بوده باید بگم که واقعا برا خودم متاسفم😔

بشنوید

 

پ.ن: پیکو فایل رو فیلتر کردن ،حیف شد فضای آپلود خوبی بود،فکر کنم شاکی خصوصی داشته(فیلتر نشده🙃‌)

پ.پ.ن: نه آقا مثل اینکه فیلتر نشده ،چه خوب ،آخه شنیده بودم توی یه دعوای حقوقی هست با یک نویسنده که کتابش با پیکو فایل غیر قانونی توسط کاربری پخش شده بود .باز خدا رو شکر که فیلتر نیست دیشب خطای ۴۰۴ رو می‌داد.😊

مهرداد
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۱۶ ۵ نظر

 

 

فکر کنم همه بدونین که جهت جلوگیری از آتش گرفتن مواد سوختی خصوصا گازها که قابلیت اشتعال سریعی دارند باید اکسیژن رو از آنها دور نگه داشت.دقیقا این همون کاری هست که ما هنگام ورود گاز به مخازن انجام می‌دهیم یعنی اکسیژن رو از مخزن بیرون می‌کنیم بعد گاز رو هدایت می‌کنیم سمت مخزن .اما چه گونه اکسیژن یا هوای معمول از مخزن تخلیه می‌شه؟الان می‌گم، با تزریق نیتروژن .بله نیتروژن سنگین تر از هوای معمول هست و با ارسال اون به مخزن گاز هوا رو تخلیه می‌کنیم یا در واقع مخزن رو عاری از اکسیژن می‌کنیم سپس اجازه ورد گاز رو به مخزن می‌دیم البته جزییات دیگه‌ای داره که عبور می‌کنیم .اما غرض از این مقدمه این بود که بگم فاجعه ای در شرف وقوع بود یکی از همکاران به جای تزریق نیتروژن، هوا به مخزن تزریق کرده بود چون درست آموزش ندیده بود که کدوم لوله با کدوم کد رنگ استاندارد مربوط به نیتروژن و کدوم مربوط به هوا هست .خلاصه با این کار داشت چندین خانواده رو داغدار می‌کرد و خسارت‌های ناگواری رو ایجاد می‌کرد که با هوشیاری شخص دیگه ختم به خیر شد اما همیشه این‌طور نیست مثل فاجعه پرواز ۷۵۲ هواپیمای اوکراینی، آنجا هم سلسله اشتباهات فاحشی منجر به آن حادثه هولناک شد . مطمئن باشید حلقه مفقوده اینگونه حوادث استخدام‌های گتره‌ای و عدم آموزش‌های صحیح است و تا وقتی هم روال این‌گونه باشد باید منتظر اتفاقاتی از این دست بود   چنانکه بوده اما خبررسانی نشده.دردی که صنعت ما ، نظام آموزشی ما و سایر ارگان ها به اون مبتلاست.

مهرداد
۳۰ دی ۹۹ ، ۲۲:۰۸ ۴ نظر

 

 

بعد یه سال انگار داغش تازه‌اس جسته گریخته اسمش رو شنیده بودم بعد خبر شهادتش اصلا فکر نمی‌کردم این‌قدر دوستتش داشته باشم.

خدا آخر و عاقبت همه  ما رو ختم به خیر کنه انشاءالله.

مهرداد
۱۳ دی ۹۹ ، ۲۱:۴۰ ۱۰ نظر

همکارم مدتی به این نتیجه رسیده بره دختر روس بگیره،تازه قبل کرونا سفری هم رفته اونجا.

می‌گم حالا چرا روس ،می‌گه طبق یافته‌هام هم خوشگلن هم مهربون.عجب،عجب.😶😯

حداقل تو این مورد با دخترای ایرانی موافقم که پسرای ایرانی یه جاهایی پرتوقع هستن و خیال پرداز.

مهرداد
۰۹ دی ۹۹ ، ۱۹:۵۲ ۹ نظر

این روزها حکم مریض لاعلاجی دارم که اگه از من خواسته بشه پی درمون برم می‌گم نه نمی‌خوام ،نمیخوام بیشتراز این ادامه بدم  نمی‌خوام زنده بمونم.کارهای واجبی بود که باید انجام می‌دادم کرونا فعلا مانع اساسی شده،وقتی نمی‌تونم کاری رو که باید انجام بدم  رو انجام بدم  احساس کم بودن می‌کنم، وقتی مدت‌ها می‌گذره و تغییری نکردم و کار خاصی نکردم احساس بدی بهم دست می‌ده.

دچار رکود شدم .کسی هم نمی‌گه چه مرگته ،تازه اگه هم بگه با این اخلاق داغونی که دارم فقط می‌گم هیچ.میهن بلاگ  هم مزید بر علت شده، اوایل که بلاگفا بودم بعد ترکید و هبچ اثری از بلاگم نموند  کوچ کردم میهن بلاگ اینم که مثل بیمار جواب کرده داره جون می‌ده مثل خودم رها شده تو این دنیا ...

 

مهرداد
۱۱ آذر ۹۹ ، ۱۹:۳۳ ۱۸ نظر

امروز بعد از ظه‍ر همکارم به صورت ناگهانی بر اثر کرونا فوت کرد.

چه سریع، چه یکدفعه.تو بهتم.... خدا رحمتش کنه 😢

داشتم فکرم می‌کردم من که رمز وبلاگ‌ها مو تو وصیت نامه ننوشتم، خلاصه اگه بعد از دوماه اینجا به روز نشد بدونین ریق رحمت رو سرکشیدم.

میهن بلاگ پست‌هام رو انتشار نمی‌ده نمی‌دونم چه مرگش شده...

مهرداد
۲۷ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ۶ نظر
گوشی برادرم مدت‌ها بود خراب شده بود . می‌دونستم دردش چیه  ولی حوصله درست کردنش رو نداشتم.تا اینکه مجبور شدم. با توجه به قیمت دلار و قیمت گوشی‌ها صرف می‌کرد.بگذریم کابل تخت(فلت) اون ترک خورده بودو خلاصه ارتباط صفحه نمایش با صفحه کلید قطع بود. بازار گیرم نیومد گفتم برم یه جستجویی بکنم داخل شبکه ببینم چی پیدا می‌کنم.خوشبختانه پیدا کردم سه چهار تا شرکت بودن که می‌فروختن یکیش تو تبریز بود(ارزونترین) اون رو انتخاب کردم و خرید و مابقی قضایا... تا اینکه یه جایی چشمم خورد فاصله لندن تا پاریس با قطار 342 کیلومتر هست، زودی رفتم فاصله تبریز کرمانشاه رو پیدا کردم 580 کیلومتر بود یعنی انگار  من قطعه رو از یه کشور دیگه سفارش دادم اومده یه کشور دیگه  از انگلیس به فرانسه حتی فراتر !یه همچین کشوری داریم ما :)این هم عکس اون کابل :
مهرداد
۱۵ آبان ۹۹ ، ۱۶:۴۹ ۳ نظر
ما در اجتماع زندگی می‌کنیم ،یعنی خودمون فقط نیستیم و این یعنی برخورد با آدم‌ها با طرز فکر‌های گوناگون.خود به خود تضاد منافع ،تضاد فکری پیش می‌آد بین آدما، اما گفتم اجتماع، منظورم بیشتر آدمایی هست که در محیط شغلی یا هرجایی که همیشه معدودی از اون‌ها را به صورت مکرر می‌بینیم هست .بعد گذشت چند سال چه در دانشگاه و چه در  محل کار  پی بردم، لزوما آدمای اطرافم آدمای خدا باوری نیستن، یعنی حدودا 20 تا30 درصدشون اصلا خدا رو قبول ندارن و بیشتر پیرو داروین هستن و همه چی رو  تصادف می‌دونن و بعد از مرگ نیستی عاقبت انسان.حدود 50 درصد همکارای الانم به وجود خالق کمدو بیش ایمان دارن ولی دین رو خرافات می‌دونن و ابزار کاسبی ،چه از زمان قدیم و چه حالا،خلاصه پیامبران و امام‌ها رو اصلا پذیرا نیستن.این‌ها رو نوشتم که بگم ،یعنی از خودم سوال کنم که آیا اصول دینم رو با تفکر پذیرفتم ،چون تقلید در اصول جایز نیست.حالا چرا به این فکر افتادم، می‌گم، غالب اوقات از طرف این 70 درصد به خدا و پیامبر و امامان توهین می‌شه وحتی به قرآن، داخل پرانتز ( واقعا چرا باید 70 درصد آدمای اطرافت در یک حکومت دینی مخالف دین باشن؟ جای سواله که مسولین غیر عزیز باید جواب بدن). خیلی وقت‌ها واقعا من نمی‌تونم دلیل رفتار فلان پیامبر یا فلان امام رو  بگم یا جواب خیلی شبهه‌ها رو بدم، سوال برام پیش می‌آد که آیا من واقعا مسلمانم ؟آیا نباید وقت بذارم و شبهاتم رو برطرف کنم؟از طرفی می‌گم که من یه شخص فنی هستم و کارم و تحصلیم این وقت رو برام نمی‌ذاره که پی این کارا برم.و اینکه بالاخره نمی‌دونم چه طوری با همکارا و دوستای اینچنینی برخورد کنم ،حساب کنید اگه محل کار بخوام دفاع کنم  امل و بی‌سواد و خرافه پرست و وابسته به سیستم معرفی می‌شم.موندم چه‌کار کنم.شما هم با همچین آدمایی برخورد داشتین؟ اگه آره چاره چیه؟ وارد بحث بشم، برم مطالعه کنم؟آیا تجربه این برخوردها رو داشتین؟این رو بگم متاسفانه عمل‌کرد بد سیستم و دزدی‌های ناجوانمردانه و غارت بیت‌المال  هم بد جوری جو رو مسموم کرده، چاره چیه؟
مهرداد
۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۵:۳۲ ۱ نظر
و امروز اولین باران پاییزی سنگ مزار پدر را شست.بزن باران.
مهرداد
۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۸:۳۱ ۱ نظر