کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

یلدای 98

۳۰
آذر
یلدای 98 خلیج فارس.ای نشسته بر پای سفره یلدا یک نفر دارد در برف  می‌سپارد جانشب یلداتون مبارک باشه.اوضاع اقتصادی خیلی از خانواده‌های اطرافیان من و شما سخته،شاید عزت نفسشون باعث بشه چیزی نگن و با سیلی صورت رو سرخ نگه دارن،اما باید هواشونو داشته باشیم.غمگین مرگ دو کولبر هموطن کرد هستم، وغمگین مرگ بیماران پروانه‌ای ای بی.فقر مادر تمام بدبختی‌هاست.فقر آینده‌ای سست و زرد و خشک به ارمغان می‌آره ،لعنت به فقر به فاصله طبقاتی به بی عدالتی.
  • ۱ نظر
  • ۳۰ آذر ۹۸ ، ۱۷:۰۸
  • ۲۶ نمایش
  • مهرداد

خروپف

۱۳
آذر
الان خونه‌ام وداریم کارای باقیمانده جهت تخلیه خونه قدیمی روانجام می‌دیم .آره تیتر رو درست خوندین خروپف.همین اول بگم خدمتون که بد دردیه.برا شخص خروپف کن نه ها برا مستمع بیچاره.با توجه به پست قبل مطلع هستین که چند روزی جایی بودم در دوره آموزشی.خلاصه بعد چند شب هرشب یه همکار میومد و مهمان اتاق می‌شد.جالب بود واقعا جالب بود همه خروپف می‌کردن همه ها!! صبح که می‌گفتم مهندس می‌دونستین خروپف می‌کنین ؟تکذیب می‌کردن لاکن صدای خروپفشون رو ضبط کرده بودم حین خواب و تعجب می‌نمودن، خلاصه اون مدت کلکسیونی از خروپف جمع کردم .با یکیشون مطرح کردم که اهل منزل چه جوری سر می‌کنن، می‌گفت خودشون گفتن که براشون مثل لالایی می‌مونه! واقعا؟!!!!!!!!!!دوستان حالا همکار یه چیزی، همسران این بندگان خدا چه جوری سر می‌کنن با اینا همین جا خسته نباشید عرض می‌کنم خدمتشون.به نظرم اضافه وزن تاثیر داره،چون همشون نسبتا چاق بودن.خوش‌به حال همسر نداشته خودم geteditorinit("http://mihanblog.com/public","data[content1_html]",645686,1,750,350,0,0,"content1_html")
  • ۱۳ آذر ۹۸ ، ۱۶:۵۰
  • ۲۶ نمایش
  • مهرداد
آمده ایم  دوره، همین کمک های اولیه و این صحبت‌ها .خوب بود بسیاریشان یادآوری بود.نکات جدیدی هم یاد گرفتم.یاد چند سال پیش افتادم با هملیخ بنده خدایی رو از خطر مرگ نجات دادم،گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم چه می‌شود به‌جای یک سری برنامه‌های صدمن یه پر غاز- حقیقتا خود غاز خیلی گران شده باید گفت پر غاز-که تی‌وی پخش می‌کنه از این آموزش‌ها بذارن.راستش دوره تمام شده و تنها ماندم .هم اتاقی امروز رفت.سیگار می‌کشید از فرط استرس شغلی،این را می‌شد از پک‌های عمیقش فهمید.دلم خواست، تا الان مقاومت کردم.آینده را نمی‌دانم.ظاهر دوستم مرا پرت کرد سال‌های دور محله قدیمی شبیه یکی از دوستانم است.دور از جانش  البته .خودش را دار زد .چه قدر آدما می‌تونن شبیه هم باشن  وچه‌قدر سرنوشت‌ها متفاوت.زنگ زدم به یکی از دوستای اصفهانی ،عاشق لهجه‌‌اشم.خیلی هم نازک حرف می‌زنه .یه بار تلفنی داشتیم حرف می‌زدیم خواهرم گفت این زنه کیه ؟ اطراف رو نگاه کردم گفتم کدوم زن، دوزاریم افتاد از خنده غش کردم، گفتم از کی تا حالا اسم زن ها ممد شده.بماند که به یه بدبختی جستیم.از یه خبرش ناراحت شدم، فقط 25 روز زیر یک سقف. همکارم رو می‌گم که تازگی طلاق گرفت.فقط 14 روز بعد دوباره ازدواج کرد. چرا آخه؟چه‌قدر ناپایدار. سال گذشته بود گفت چند وقت دیگه عروسیمه  بلند شد رقصید دست منو گرفت بیا تو هم گفتم والا رقص بلد نیستم گفت کردی چی؟ گفتم هیچ رقصی. توصیه کرد یاد بگیرم ،ولی هنوز همونم.مثل  آهنگ مثل فیلم.گفت دست بجونبون عاشق شو .گفتم دروازه عاشقی قلبه ولی خوب تا نخوای بازش نمی‌کنی باید بخوای.یاد دوست داشته شدن‌های یک طرفه سال‌های نه چندان دور افتادم.شاید یه وقت در موردشون نوشتم .خبری ازشون ندارم فقط می‌دونم اولی چند سال پیش صاحب بچه شد وقتی فهمیدم که مرخصی گرفته بود از دانشگاه.جایی که دیگه تدریس  نمی‌کردم و رفته بودم به دوستم  سر بزنم ،گفت می‌دونی نیلو حامله است؟مکثی کردم و گفتم مبارکه.پ.ن:مدتی نیستم شاید هم برای همیشه برم باید ببینم چی‌پیش می‌آد.بعدا نوشت: یه همکار این‌جا رو می‌خونه ،به این خاطر گفتم برم ، لاکن بذار بخونه موندن اینجا ارزشش رو داره .می‌دونید عادت کردم به دوستان انگار سال‌هاست با شما آشنام و غم و شادی شما هم باعث غم و شادی من می‌شه.اینه که می‌مونم.
  • ۱ نظر
  • ۰۷ آذر ۹۸ ، ۱۹:۵۷
  • ۵۱ نمایش
  • مهرداد