کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی.» ثبت شده است

BATMAN

۱۸
مهر
اون وقت‌ها - منظورم دهه شصت تا اواخر دهه هفتاد-تلویزیون برنامه خاصی نداشت  یعنی بهتره بگم چند کانال بیشتر نبود و حتی خیلی از خونه‌ها تی‌وی نداشتند .تنها سرگرمی ما به غیر از محل و مدرسه و خونه کارتون‌هایی بود که تی‌وی پخش می‌کرد اون هم چه کارتونهایی؟! قشنگ بودن‌ها خیلی هم قشنگ بودن فقط همه تراژیک بودن(این را بعدها فهمیدم آخر همه آنها یا پدر فوت کرده بود یا مادر ) از چوبین گرفته تا حنا و هایدی و باخانمان و...اما بیشترین تاثیر رو من خودم از فیلم هایی گرفتم که در زمینه دفاع مقدس بود و یا  شخصیت‌هایی که واقعی بودن و اسمشون رو زیاد از تی‌وی می‌شنیدم .یکی از اونا شهید چمران بود.آخه هم مدارج بالای علمی رو طی کرده بود و هم یه رزمنده بود که در نهایت شهید شده بود.مثل شهید چمران بودن آرزوم شده بود فقط همیشه بین دوراهی نظامی شدن یا استاد شدن گیر می‌کردم در عالم کودکی پیش خودم می‌گفتم خوب مثل ایشون دانشمند بشی خوبه یا شهید بشی.بزرگتر که شدم فهمیدم درست زندگی کردن از هردو اینها سخت‌تره قصدم کم ارزش جلوه دادن این ها نیست ولی به خدا تو این بل بشو  زندگی امروزه راه درست رو رفتن و تشخیص اون  و ماندن بر اون صراط خیلی سخته .البته جنبه علمی شهید چمران رو هنوز دوست دارم و اف بر ریا ان‌شاءالله پاش بیوفته در دفاع از آب و خاک وطنم کوتاهی نمی‌کنم.جرقه نوشتن این پست زمانی در ذهنم خورد که پسر بچه‌ای مغازه آمده بود و دنبال دفتری می‌گشت با جلد BATMAN .
  • ۲ نظر
  • ۱۸ مهر ۹۸ ، ۱۴:۲۲
  • ۲۶ نمایش
  • مهرداد
سلام و خسته نباشید عرض می‌کنم خدمت بلاگر های گرامی .خب برگشتنی سراغ خانه جدید رفتیم و با برو بچ تجهیزش نمودیم. یک اجاق و یک سماور و تلویزیون وملزومات دیگر.راه اندازی تلفن (یه چند جایی قطع شده بود)و آبگرمکن.کلی در رفت و آمد بودم بین خانه قبلی و خانه جدید.شاگرد مغازه هم سه روز بابت مراسم عقدش مرخصی گرفته بود در نتیجه اونجا هم می‌رفتم.الان پنجشنبه است و فردا جمعه هست و باز عازم محل کار .از صبح به خاطر حرف یه نفر کمی حالم گرفته است.گذاشتم آروم تر که شدم جوابش رو بدم.دوستم میگه بیا باجانقم شو ولی خوب این فکر رو پیش خودش نمی‌کنه که شرایط من با خودش آسمون تا زمین فرق می‌کنه.بالاخره تقدیر ما هم این بوده کارهای ناتمام نسل گذشته رو تموم کنیم.هییییی،زندگی منطقی تر و گاهی بی رحم تر از اونیه که به نظر می رسه.در حال غلبه بر فوبایای هستم که چندین سال پیش باید شکستش می دادم فعلا 3 بر 0 اون جلو هستش.زندگی شاید همین باشد و اشتباهی دنبال مقصدم، کسی چه می‌دونه؟!
  • ۳ نظر
  • ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۱۱
  • ۳۱ نمایش
  • مهرداد

دل کندن

۰۸
مرداد
بنا به دلایلی نصف افراد خونه رفتیم خونه جدید، محله جدید.اما حقیقتش دلتنگ شدم ،نیم قرن در محله سابق بودیم این به کنار.دوری از هم  بیشتر اذیت می‌کنه.مرخصی گرفته بودم برا این جابجایی حالا دارم این رو تو تهران می‌نویسم.خدا بگم مستاجر قبلی رو چه کار کنه دیرتخلیه کرد  و امروز کلی اذیت شدم.باورتون می‌شه تا 40  دقیقه قبل پرواز داشتم با آچار فرانس  شیر عوض می‌کردم.سختی این جابجایی بیشت برا مادرمه که بعد عمری  دیگه هر روز صبح که از خواب پا می شه،  همه بچه ها رو نمی بینه.توکل بر خدا .
  • ۱ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۴۲
  • ۳۲ نمایش
  • مهرداد

سرگردان

۰۵
مرداد
این روزا نمیدونم چمه،خواهرم ، یا دوستم یا برادرم داره باهام حرف می‌زنه،بعد داد میزنه هی فلانی کجایی، حالا من دقیقا دارم تو صورتشون نگاه می‌کنم ولی نمی‌دونم اصلا کجام، بدتر از اون یادم نمی‌یاد اصلا داشتن چی می‌گفتن واصلا ن به چی فکر می‌کردم.چه تابستون گنگ و مبهمیه.پناه بر خدای بزرگ و سبحان.شما هم این جوری شدین؟
  • ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۵۳
  • ۲۹ نمایش
  • مهرداد

رفاقت

۲۹
تیر
یه سوال داشتم اگه کاری برا یه همکار انجام دادین انتظار داشتن برا جبرانش کار اشتباهی هست آیا؟عروسی دوستم یک هفته جاش ایستادم.منتی نیست .الان فقط چند روز گفتم واسته جام ، قبول نکرد.نمی‌دونم من ساده‌ام یا زندگی پیچده است؟!!!هیییی عجب.
  • ۲۹ تیر ۹۸ ، ۱۵:۲۷
  • ۳۶ نمایش
  • مهرداد

زمانه

۲۳
خرداد
چرا زمان فقط باید رو به جلو حرکت کنه؟دوست دارم متوقفش کنم و به عقب برگردم.نه اینکه از پیری و این صحبتها بترسم نهاگه بر میگشتم بعضی مسیر ها رو نمی‌رفتم بعضی رو هم عوض می‌کردم. نه به خاطر خودمحداقل به خاطر دیگران.گاهی وقت ها فکر می‌کنم زیادی عمر کردم .بشنوید
  • ۱ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۳۰
  • ۲۷ نمایش
  • مهرداد