کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

بزن باران

۱۶
آذر
بازم هم دیر شد خواستم یواشکی مسیر حیاط و سالن رو طی کنم.اما نشد.وای خانم حلالی رو دیدم.نزن خانم حلالی نزن .اینارو تو دلم میگفتم.کف دست های کوچکم میسوخت،اونارو زیر بغلم گرفتم شاید از شدت درد ش کمتر بشه،راستش خانم حلالی رو دوست داشتم خانم سخت گیری بود و منظم و بچه های شر و شیطون مدرسه رو جمع و جور میکردخانم حلالی با اون چشم های عسلی و زیبا از مابقی معلم ها متمایز بود. امیدوارم هر کجا هستین زنده و پایدار باشین..یک روز پاییزی پر بارش بود به گمانم کلاس دوم وشاید هم سوم ابتدایی بودم.سه چهار سال قبل از اینکه مجیدی فیلم بچه های آسمان رو بسازد.من و خواهرم چکمه های مشترک داشتیم ،آن روز ها مدارس دو شیفته بودن و شیفت مقابل ما دختر ها بودن، آن روز هم منتظر خواهرم بودم تا برگردد و چکمه ها را به من بدهد ،این وسط گاهی وقت ها دیر می شد و ما می ماندیم و خط کش خانم حلالی.در مسیر برگشت از مدرسه آسمان آبی و ابر های  قلمبه ای سفید و نمناکش در گودال های آب حاصل از باران  انعکاس زیبایی داشتند و با چکمه ها وسط گودال های  آب میرفتم .یادش به خیر الان می خواهم به آسمان بگویم : آسمان ببار حتی اگه چکمه های ما مشترک باشن .بزن باران  بزن.پی نوشت : به گمانم سال ۷۱ بود. امیدوارم وضع همه به اندازه ای خوب باشه که دیگه چکمه ی اشتراکی نباشهآین هم موسیقی آرام تقدیم خوبان: ایمیلی
  • ۹ نظر
  • ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۳:۰۴
  • ۵۶ نمایش
  • مهرداد