کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

دل‌آشوب

۳۰
مهر
امروز طوفان بود و دریا نا‌آرام مثل دل بی‌پیر ماببینید:طوفان
  • ۳۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۲۵
  • ۲۷ نمایش
  • مهرداد

شیفت شب

۲۹
مهر
الان در حال حاضر که مشغول نوشتن هستم در محل کارم و در شیفت شب به سر می‌برم و قریب به 48 ساعته که نخوابیدم.همیشه رفتنمون به محل کار اینجوری هستش، وخصوصا اگه هلی‌کوپتر یا همان بال‌گرد خودمان نفرات رو دیر جابجا کنه فاصله استراحت تا شروع شیفت هی کمتر میشه و دیروز جوری شد که فرصت استراحت نبود.همیشه روز اول اینجوریه.الان بین پلک‌هام چوب کبریت گذاشتم تا چشام باز بمونه.هفت بشه برم مثل جنازه دراز به دراز بیافتم بخوابم . اینجا هنوز هوا گرمه مقداری هم شرجی.هییییییییییییییی برم لقمه ای صبحونه بزنم. بزار ببینم چیه خوب خربزه داریم و پنیر و نون.خوبه غذای سالمی هست و بعدش راحت می شه خوابید.همکارم صدام می‌زنه.باشه اومدم .
  • ۲۹ مهر ۹۷ ، ۰۰:۱۲
  • ۲۸ نمایش
  • مهرداد

تعلل

۲۶
مهر
از دوستان تهرانی یا بهتره بگم همکاران تهرانی منه، بهنام را می‌گم.سال‌ها پیش خشکی هم پروژه بودیم، خانواده فقیری بودن و متکی به درآمد بهنام.این شده بود که تا الان ازدیواج نکرده بود. بهم زنگ زد و گفت خواهر یکی از دوستان رو بهش پیشنهاد کردن،می‌گفت آدم خوبیه و خانواده خوبی داره منتها دو موضوع هست که ذهنم رو درگیر کرده، یکی اینکه دختره زیبایی متوسط به پایین داره و دو اینکه سه سال از خودم بزرگتره  ولی شاغله و خونه هم داره.موندم چه کار کنم.گفتم باید از یه متاهل مشورت بگیری ولی خوب ببین دلت چی میگه و عقلت ،در نهایت سبک سنگین کن ببین چی می‌خوای.می گفت زیبایی معمولی در صورت و زیبایی سیرت و سن وسال  هم برام ملاکه، البته دوست داشتن و عشق رو براینها مقدم می‌دونم .گفتم در نهایت باید خودت تصمیم بگیری و این زندگی خودته.ان‌شا الله هر چی خیره پیش بیاد.پ.ن :من چیزی نگفتم بهش و بهتر بود که  از  یک متاهل می‌پرسید، ولی به نظر خودم زن و شوهر حداقل باید هم‌سن باشند و البته خانم چند سالی کوچکتر باشه بهتر.واینکه در زمینه زیبایی البته بالاترین زیبایی‌ها هم بدون دوست داشتن  و عفت هیچ نمی ارزه اما خوب  بعد دوست داشتن این یه حقیقته که مردا به زیبایی خانوماشون اهمیت می‌دن.البته باید حالتی داشته باشه که هم کفی رو رعایت کنن.
  • ۱ نظر
  • ۲۶ مهر ۹۷ ، ۱۸:۴۶
  • ۲۷ نمایش
  • مهرداد

برف

۱۸
مهر
بعضی ازقله ها از برف سفید شده.چند روز پیش دماوند رو که دیدم به دوستم گفتم من عاشق برفم ولی اون گفت نه.گفتم چرا؟ادامه داد می‌دونی خیلی غم‌انگیزه که قبر آدم پوشیده بشه از برف و تو اون زیر خوابیده باشی وسکوت آرامستان از هروقتی دلگیرتر میشه وقتی نوشته‌ها روی سنگ‌ها محو میشن و رفتگان آرام زیر پتویی از برف سرد خوابیده باشند.بهش گفتم تو دیونه‌ از کی تا حالا شاعر شدی؟ برا رسیدن به اونجا باید از مسیری به اسم زندگی عبور کنی.گفت نه همیشه.گفتم تو دیدگاهت تجدید نظر کن زندگی بهار داره، تابستون داره و پاییز و بعد صدالبته زمستون.گفت نه برای همه.پ.ن:شاید تجربه‌ سختی رو قبلا پشت سرگذاشته، ادامه ندادم.
  • ۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۹:۳۷
  • ۲۶ نمایش
  • مهرداد

بضاعت

۱۸
مهر
زمان ما از این همه تنوع خبری نبود.نوشت‌افزار و غیره رو می‌گم تو زمان مدرسه و کلاس و این‌حرف‌ها.توقعی هم نبود، جلد کتاب و کیف و...والبته انواع کاغذ و خط‌کش و مابقی نوشت‌افزار ها.معلم‌های عزیز هوای بی‌بضاعت‌ها رو داشته باشین!حتما مجبور نکنید که فلان قلم و فلان کاغذ و فلان چیز رو بیارید مدرسه، خرج‌ها گرونه و بعضی‌ها ندارن شاید تجربه کردین شاید هم نه خیلی حس بدی هست که دانش‌آموزی ببینه همکلاسیش می‌تونه بخره و داشته‌باشه و اون نه.زمان ما کیفمون دو تا کش بود !خودکار هم بیک اون هم تک رنگ.خلاصه خواهش اجبار نکنید شاید دانش‌آموزی نداشته باشه.من‌‌اللهتوفیق.
  • ۲ نظر
  • ۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۹:۲۳
  • ۲۶ نمایش
  • مهرداد

مصلحت

۱۵
مهر
یک ساعتی سرم رو بالشته هی اینوری شدم ،چرخیدم اون‌وری شدم.می‌خواستم بخوابم ولی نشد.اومدم اینجا.می‌دونید تحمل درد و رنجی که خودت مسببش بودی خیلی راحته تا اینکه تاوان یه چیزی رو پس بدی که تو توش مطلقا نقشی نداشتی.هی تو ذهنم چرخ می‌خوره مصلحت بعضی چیزا چی می‌تونه باشه؟خدایا عدالتت رو شکر .بابت همه چیزایی که بهم دادی و شکرگزار نبودم باز هم شکر.پ.ن: یه ابهام ،یه سوال کلی بود، اتفاق خاصی نیافتاده.
  • ۳ نظر
  • ۱۵ مهر ۹۷ ، ۲۱:۱۵
  • ۳۱ نمایش
  • مهرداد
1.بیا یکی از همکاران خونه خودش رو فروخته بود دلار کرده بود.بیا اینم عاقبتش.چه‌قدر بهش گفتم نکن این کارو.2.داداشم رفته بود فروشگاه  ملت سر روغن و گوشت یخ‌زده دعوا می‌کردن.آخه این همه گوشت و روغن‌خواری برا چی آخه؟ یکی گفته بود به برادرم که به اسم خودت گوشت بگیر بده من.
  • ۱ نظر
  • ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۰:۵۲
  • ۴۰ نمایش
  • مهرداد

بهانه

۰۵
مهر
می‌دونی خدا؟!مو‌های سرم مثل من صبر کردن بلد نیستن.ببین دونه دونه دارن سفید می‌شن.این یه تهدید بود هااا حالا خودت می‌دونی!
  • ۰۵ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۸
  • ۳۱ نمایش
  • مهرداد