کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

داشتیم فوتبال بازی می‌کردیم .توی زمین خاکی بغل رودخونه.شاید یادتون بیاد محله ها همه اون وقتا خاکی بودن.زمین ما هم خاکی بود وسرتاپای ما خاکی از بازی .یک لحظه دیدم همه چی متوقف شد انگار دنیا  رو برای لحظاتی از گردش ایستانده بودن. گلوله آتیشی از کنار زمین بازی رد شد و توی رودخانه افتاد.زن خوبی بود خوشرو و خوش برخورد بود و زیبا .اون وقت ها سیزده چهارده سالم می‌شد.بچه دار نمی‌شدن .به خاطر زیباییش مورد حسادت زن های محل بود .دست آخر نمی‌دانم چرا؟ به خاطر حرف های مردم بود، یا نازا؟ شوهرش طلاقش داد.چه زخم زبان ها که نشنید و چه چشم های ناپاکی به اون بنده خدا نظر نداشتن .دیگه طاقت نیاورد و خودش رو کشت .همون گلوله ی آتشی که از کنار ما رد شد اون بود  .نیک روژ چند روز بعد تو بیمارستان فوت کرد.اون خودش رو نکشت ! حسادت زن های محل و نگاه هیز مرداش اون رو  به کشتن دادن.امروز دوستم زنگ زد و چیزی گفت که یاد نیک‌روژ افتادم.     بشنوید پ.ن1 :نیک‌روژ اسم کردی و همون نیکروز فارسی می‌شه.پ.ن2:جامعه ما نسبت به زن های مطلقه خیلی بی رحمه.
مهرداد
۲۶ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۲۹ ۱ نظر
الان نزدیک یک هفته است که تنهام.همکارم سکوی دیگه کار پیش اومد رفت.هم صحبت نداشته باشی شبا دیر می‌گذره وسخت.امشب از دولت می دفع ملالی کردیماین هم از عمر شبی بود که حالی کردیم ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجبکز گرفتاری ایام مجالی کردیمعشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقیغالب آنست که خوابی و خیالی کردیم شهریارا غزلم خوانده غزالی وحشیبد نشد با غزلی صید غزالی کردیمپ.ن:بشنوید (ALL OF ME) از جان لجند.
مهرداد
۲۵ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۲۶ ۰ نظر
مملکت ما اسما بزرگترین جمعیت شیعه دنیا رو داره.لیکن در این بین نمی‌شه یک کتاب حتی یک کتاب پیدا کرد که در اون حضرت فاطمه (س) را که الگوی دختران و زنان شیعه است به گونه ای توصیف کرده باشه که توسط زن امروزی قابل اجرا باشه و این سوال در ذهن من ایجاد شده که راه راست کدوم یکی هست؟. آیا نوشته ای هست جوابگوی سوالاتی باشه که زنان  دارند و باید دختر آخرین پیامبر(ص) الگوشون باشه.حداقل من پیدا نکردم.حتی به نظرم پیدایش طبقه بورژوای فخر فروش ریاکار چادر به سر  یا سانتیمانتال‌های چادری  یا صدا و سیما وجامعه متفاوت از هم  محصول همین آشفتگی است. پ.ن1: به مناسبت شهادت حضرت فاطمه (س)پ.ن2:راستی همکارم برا بار دوم پدر شد .این یکی رو دیگه نمی تونستم بغل کنم چون یه شهر دیگه اس. یه دختره اسمش هم گذاشتن سوفیا.
مهرداد
۲۱ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۶ ۰ نظر
باید اعتراف کرد! اعترافی بزرگ. سالیانه به نظر شما چه‌میزان خرج واحدهای فرهنگی کشور می‌شود؟از آموزش و پرورش گرفته تا صدا و سیمای عریض و طویل .حقیقتش من هم نمی‌دانم. لیکن ما در مغازه مشتری داریم که قاضی هستن و ظاهری مذهبی دارند این را بدین جهت می‌گویم تا عمق نفوذ شخصیت‌های کارتنی رو در میان خانواده‌های ایرانی خصوصا بچه‌ها رو برسونم. اینجا نمی‌خواهم  جبهه بگیرم و از نگاه  سوم شخص دارم به قضیه نگاه می‌کنم. بله قلب و ذهن بچه‌ها در تسخیر  آنا و السا هست.یک روز که از صبح در مغازه نشسته بودم تا چند ساعت بعد از غروب آفتاب درخواست نوددرصد بچه‌ها مداد،تراش،دفتر نقاشی،خودکار،کاغذ کادو، و غیره بود با طرح آنا والسا. بله حتی دخترخانم حاج آقا هم .آنچه از دیدگاه سوم شخص تعجب برانگیز است عدم هم‌خوانی فرهنگ غالب خانواده‌های ایرانی به عنوان مسلمان و مقبولیت نمادهایی است که ازآن فرهنگ دیگری است و دیگری شکست برنامه‌هایی است که جهت مقابله با فرهنگ غربی صورت می‌گیرد .البته جای این پرسش باقی است که اصلا برنامه ای در این زمینه وجود دارد؟جهت آشنایی شما شمایل آنا و السا را اینجا میذارم.والبته شخصیت‌های دیگری هم وجود دارند که میان بچه‌ها محبوب هستن.وبعضی از آنها وطرح هایی که از آنها در بازار موجود است که ذهن و قلب بچه های ما خصوصا دختربچه های  این آب و خاک را از همان سنین پایین به خود   مشغول می کنند شاید به صورت ناخواسته.تاثیرگذاری مثبت یا منفی آن را  به ذهن مخاطب واگذار می کنیم.                                                                                                                                                                                        این تصویر  قابل پخش بود.به این‌ها برچسب می‌گن که بچه‌ها خصوصا دخترها  خیلی از اون استقبال می‌کنن.بودند تصاویری که کاملا فقط لباس زیر بود که درج آنها باید با +18 همراه می‌شد.کاری به بد یا خوب بودنشون ندارم. حداقل می‌شه گفت برا سن خیلی از بچه‌ها مناسب نیست.واین تصویر  درواقع کتاب داستانی است جهت رنگ آمیزی که بچه‌ها خیلی دوست دارن.پ.ن :به نظر بازاریابی جهت لوازم آرایشی کشیده شده به سنین خردسالی.
مهرداد
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۵۱ ۰ نظر
لباس‌هاش نو شده بود و دست‌هاش زمختی  سابق را نداشت .کارگر پیر دور میدان رو می‌گم.همیشه لحظه گذر از میدان می دیدمش.کلنگی داشت و  گونی که وسایل کارگریش رو در اون می‌ذاشت.بعد از چند برابر شدن قیمت‌ها دیگه دور میدان ندیدمش.تا روزی که وارد مغازه شد و درخواست پول کرد.بله، به دلیل تورم 300 درصدی و رکود کارهای مربوط به ساختمان، دیگر توان اداره زندگیش رو ظاهرا نداشت و تبدیل شده بود به یک متکدی.نمیدانم حق قضاوت ندارم  اما سوالی تو ذهنم می چرخید که چرا ؟ چرا عزت نفس خودش رو زیز پا گذاشته بود.خیلی از خانواده ها از لحاظ اقتصادی چند پله سقوط کردن.داشتم فکر می‌کردم چرا ؟چرا این همه نوسان؟لابد مسابقه فوتبال بین ایران و ژاپن رو دیدین .می‌دانید اونجا نظم و برنامه‌ ریزی در مقابل احساسی گری و بی برنامه بودن پیروز شد.اقتصاد ما هم کم شبیه نیست به این فوتبال. ما باختیم به نظم  سامورایی‌ها باختیم و اقتصاد را نیز هم.چند روز پیش یکی از وزرا که اسمش رو نمی برم از اعتراض مردم در مورد قیمت ها تعجب کرده بود  و گفته بود بروید خدا رو شکر کنید این هم هست!. واقعا جای بسی شرم است فقط زمین‌های شمال ایران برای تامین گوشت و غله مردم کافی است.آخه تا کی؟  ای داد هم‌وطن، داد.
مهرداد
۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۱۵ ۱ نظر
سلام کرد،جواب دادم  .فکر کردم فقط خودش هست بعد دوتا خانوم دیگه هم داخل شدن .لوازم تحریر  فانتزی و قشنگ و خوشگل خریدن .بعد کاغذ کادو خواستن گفتم رفتن آوردن .خواستن من کادو کنم گفتم حقیقتش هنوز حرفه ای نشدم تو کادو پیچیدن.بیایین این قیچی  این هم چسب .خلاصه مشغول شدن و هدیه‌هارو کادو کردن.از صحبت‌هاشون می‌شد فهمید که کادو برا یه دختره که یکی از خانوما مادرش بود و دوتای دیگه خاله‌هاش بودن.گفتم همممم چه خواهرزاده‌ی خوشبختی که این خاله ها رو داره !آخه من کلا خاله نداشتم  که بخواد کادو بده :)پ.ن:خیلی مهربون و با ادب بودن و از این حرکتشون خوشم اومد.پ.ن:راستی کتابی ،نوشته‌ای در زمینه شیوه کادو کردن سراغ ندارین معرفی کنین؟ممنون می‌شم.
مهرداد
۱۲ دی ۹۷ ، ۱۰:۳۱ ۳ نظر
خب این مدت پاییز متناسب با اسمش بود.آخه می‌دونید چندسالی بود این جوری نمناک نبود والبته هوا اینجا خیلی سرد نشد و در نتیجه همه برگها از شاخ درختان تکیده نشده بود. چند روز باران بارید اما قبل از باران آسمان پوشیده شد از ابرهای سیاه و اندک نسیم سردی می‌وزید.همین اندک نسیم و برگهای باقیمانده تصویری رویایی داخل خیابونای شهر رقم زده بود.مثل دونه‌های برف، برگ بود که از درختا جدا می‌شد  اونم چه رنگ هایی که‌این برگا نداشتن.محسور می‌کردن آدمی رو.پای درختای چنار خیابون مادر ودختری پنج ،شش ساله داشتن رو برگا راه می‌رفتن و از خش خش اونا لذت می‌بردن و باهم می‌خندیدن.لباساشونم هم هماهنگ بود با هم وبا رنگ برگا،قبله همایونی‌مان را مقبول افتاد و لبخندی بر لبان مبارکمان نقش بست. :))واینکه دوستمان پدر شد یعنی شده بود و فکر کنم یه هفته‌ای زودتر پای بر این عرصه گیتی نهاده بود و به دنیا آمدنش و قصور پزشکی که رخ داده بود خود داستانی دارد که شاید بعدا نقل کنم .بگذریم، شبی من مهمان آنها شدم  .پدربزرگ دوستم هم آمده بود و مراسم اذان گفتن درگوش نوزاد را اجرا کرد.جالب بود.بعد که مهمان‌ها رفتن گفتم نوزاد رو  دوستم آورد وبغلش کردم خیلی بانمک و کوچولو و بی دفاع بود حیف که نمی‌شد محکم بغلش کنی و فشارش بدی.هی دست و پای کوچیکش رو تکان می‌داد و انگار دنبال مادرش بود که شیر بخوره.خدا حفظش کنه.این هم عکسی از این نوگل:)پ.ن:حال روحی مساعدی نداشتیم لیکن تولد این نینی خبر خوشی بود.ها داشت یادم ‌می‌رفت اسمش رو علی گذاشتن.
مهرداد
۱۸ آذر ۹۷ ، ۰۵:۳۳ ۱ نظر
از طوفان چند روز قبل فیلم گرفتم.مثل قبلی سهمگین نیست، ولی بارش بیشتری داشت.کلی خیس شدم، بارون امون نمی‌داد که.پ.ن:این چند روزه اتفاقاتی افتاد که فهمیدم زندگی فقط قسمتیش دستت خودته و از یه جایی به بعد تصمیم گیری خودت در زندگی دخیل هست.وقتی پایه اون جوری که باید پیش نرفته انتظار داشتن از خودت بیهوده است و دردناک.راستی آذر هم اسم قشنگیه ، آذر امسال سرد و نمناک  بود مثل همیشه.
مهرداد
۰۸ آذر ۹۷ ، ۱۰:۰۲ ۰ نظر
تبریک می‌گوییم با این عکس پاییز رو به همه پاییز دوستان.ان‌شاالله که پر باشه از لحضات خاطره انگیز.
مهرداد
۰۲ آبان ۹۷ ، ۲۱:۲۹ ۰ نظر
امروز طوفان بود و دریا نا‌آرام مثل دل بی‌پیر ماببینید:طوفان
مهرداد
۳۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر