کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

یه سوال داشتم اگه کاری برا یه همکار انجام دادین انتظار داشتن برا جبرانش کار اشتباهی هست آیا؟عروسی دوستم یک هفته جاش ایستادم.منتی نیست .الان فقط چند روز گفتم واسته جام ، قبول نکرد.نمی‌دونم من ساده‌ام یا زندگی پیچده است؟!!!هیییی عجب.
مهرداد
۲۹ تیر ۹۸ ، ۱۵:۲۷ ۲ نظر
زندگی گاهی وقت‌ها که  نه شاید همیشه مثل یک میدان جنگه یا رینگ بوکس یه چیزی شبیه این‌ها.شاید فکر کنید باید همیشه پیروز شد و البته که پیروزی خوب است .اما نقطه مقابلش چی ؟ سهم اون تو تکامل ما چه‌قدر هست؟ شکست رو می‌گم.اهمیت شکست رو تو زندگی خیلی برا ما جا ننداختن. شاید هم باید تجربه کرد تا اهمیت اون رو فهمید .حالا که بیرون از دایره به زندگی نگاه می‌کنم فهمیده‌ام گاهی وقت‌ها باید شکست رو پذیرفت و درس گرفت بلند شد و ادامه داد.و اون چیزی که مهمتر از خود شکست هست پذیرفتن اون و دوباره ادامه دادن است تا بالاخره پیروز شد.آره اهمیت شکست کم تر از پیروزی نیست.پ.ن :اون عکس نوشته ظاهرا از چرچیله اعتراف می‌کنم که از چرچیل خوشم نمی‌آید اما حرف حق رو باید پذیرفت حتی اگر از دشمن باشه.
مهرداد
۲۴ تیر ۹۸ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر
متاسفانه با حضرات سیاس استانم هنگام بازگشت همسفرم .چیزی که نظرم را جلب می کند صدای آهنگ گوشی همراهشان هست.همان صدای معروف قفس طلایی.وچیزی که بیشتر اذیتم میکند فخری هست که هنگام در دست گرفتنش می فروشند.اری اینچنین است برادر.از علی (ع) به مالک اشتر:خدای تعالی می فرماید:خداوند سخت‌به خشم می‌آید که چیزی بگویید و به جای‌نیاورید.
مهرداد
۲۶ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۲ ۲ نظر
چرا زمان فقط باید رو به جلو حرکت کنه؟دوست دارم متوقفش کنم و به عقب برگردم.نه اینکه از پیری و این صحبتها بترسم نهاگه بر میگشتم بعضی مسیر ها رو نمی‌رفتم بعضی رو هم عوض می‌کردم. نه به خاطر خودمحداقل به خاطر دیگران.گاهی وقت ها فکر می‌کنم زیادی عمر کردم .بشنوید
مهرداد
۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۳۰ ۱ نظر
این روزها ذهنم ملغمه‌ای است از افکار گوناگون که باعث شده خیلی تمرکز نداشته باشم.محاصره‌اقتصادی ،  بوی جنگ ، اختلاس ، تورم ، فقر ، رمضان ، علی ، عدالت ، ریا، دزدی،دروغ،شیطان، وسوسه ، سکوت ، خانواده، پدر، کار، دوری، تنهایی، و سوال های بی جواب .کی بتونم تمرکز کنم ،نمی دانم.
مهرداد
۱۰ خرداد ۹۸ ، ۰۷:۱۷ ۱ نظر
12 اردیبهشت هم که گذشت.مبارک معلمای صبورمون باشه.لابد همه می‌دونید این روز روز معلم هست.حقیقتش خوبه که همچین روزی هست از طرفی قدر کسی که یه آدم رو پرورش میده چیزی فراتر از این هاست که با یک روز یا هدیه بشه نشون داد.اما این روز همیشه یکی از  سخت ترین روزای زندگی دانش آموزی من بود.اینکه اغلب همکلاسی‌هام برا معلم هدیه داشتن و من چیزی نداشتم خیلی خیلی خیلی ناراحت کننده بود برام. با وجود اینکه از دانش آموزان درس خوان کلاس هم بودم.به همین دلیل مدتی که معلم بودم چند روز قبل از روز معلم به دانش آموزام می‌گفتم که هیچ چیزی نیارین و اینکه مرتب باشین و درستون رو بخونید  همین بهترین هدیه است.و حتی تهدید هم می کردم.اینو ننوشتم که جلب توجه بشه هر چند نوشتنش هم برام کمی سخت بود.لیکن اگه روزگاری معلم شدین حواستون به این چیزا باشه .
مهرداد
۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۰۲ ۰ نظر
راستش برای نوشتن دچار رخوت شدم.یعنی فشار ها همه جانبه شده و بی تفاوتی مسولین آدم رو نگران می‌کنهبا این وجود باز هم امیدوارم  به آینده.چند وقت پیش هم تولد امام زمان (عج)بود و باز یاد این بیت شعر افتادمبود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ آخه تا کی ؟به قول مرحوم آقاسی به خوبا سر میزنی آقاجون مگه ما بدا دل نداریم .به خاطر کار اصفهان بودم باز سی و سه پل و عالی قاپو  و...اصفهان زیبا پر از توریست بود مخصوصا عرب‌ها با دلارهاشون کلی خرید می‌کردن و مردم خودمون که قدرت خریدشون کم شده فقط نگاه می‌کردن.با چند تا توریست اروپایی دست و پا شکسته ارتباط کلامی برقرار کردم.راضی بودن مخصوصا از قیمت ها که براشون باور نکردنی بود و البته از خوب و بد مردم هم گفت و اینکه چندین ساله داره ایران میاد گفت اخلاق مردم تغییر کرده و دچار دو رویی شدن.توکل بر خدا و در امتدادش تلاش خودمون امید که از این مشکلات رهایی یابیم.یه جورایی دلتنگ و دل آشوبم نمی‌دونم همه این‌جورین یا فقط منم؟ :|پ.ن: راستی هر از چند گاهی  کامنتها رو برا این می بندم که ربات ها کامنت نذارن.
مهرداد
۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۵۴ ۰ نظر
راستش را بخواهید  غمگینم  برای مردم سیل زده شمال و درگذشتگان امروز سیل شیراز . چه آسان جان باختن و مرگ چه قدر نزدیک است.تلخی کامم را خبر تصادف پدر همکارم بیشتر کرد و هق هق اون پشت تلفن.دیروز پرنده زیبا و کوچکی ناتوان و خسته از طوفان این روز های دریا به سکو پناه آورده بود .مقداری آبش دادم اما دیگر دیر شده بود و چند ساعت بعد بی جان شد .توکل برخدا راضی هستیم به رضای خودش.7فروردین: پدر همکارم به رحمت خدا رفت.
مهرداد
۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۱۰ ۱ نظر
در بی‌کران خلیج فارس1397/12/28واینک ما درآستانه 35 سالگی هستیم از آن سال‌هایی که دلشوره خاص خود را دارد مثل 30 سالگی و چهل سالگی که فقط یک بار تجربه شان می‌کنی.می‌دانید خیلی سریع می‌گذرد.اصلا نمی‌دانم از 30 تا 35 چگونه گذشت!کجاها بودم؟کجاها رفتم؟دوستانم یک عده هستن ،یک عده دیگر نیستن.خدا کمک کند و همت کنیم می‌خواهیم اندکی مردانه‌تر زندگی کنیم و بسی عادت‌های ناپسند را بسان گرد وغبار خانه تکانی از فرش دل بزداییم و اندک عادت‌های خوب چون گلهای زیبا منقش بر لوح دل بنگاریم تا خدا چه خواهد.واما تولد ما.راستش را بخواهید در جمع شلوغ و نگران خانواده ما که از اقشار ضعیف جامعه بودیم چیزی به اسم جشن تولد وجود نداشت و به واسطه گذر زمان این دیگر عادت شد. و نه اینکه زین بابت ناراحت باشیم نه!هر سال، سال تحویل حس گنگ و مبهمی دارم آمیخته با شادی و اندکی غم.چرا که آن روز یک سال دیگر بر عمرم اضافه می‌شد و ناجوانمردانه سالی دیگرآغاز. پنج ،شش سال اخیر را روز عید دور از خانه بودیم و شمع آبی رنگی را که سالیان کودکی در جایگاه مخصوص روشن می‌کردیم را دیگر سایرین بر می‌افروزند و امسال نیز هم.اینکه اول فروردین تولدت باشد هم مصیبت خودش را دارد و هم حسن های خود.بالاخره خدا خواسته و ماهم به فال نیک می‌گیریم :) .بشنوید(رویای یک مرد)پ.ن:امید که امسال سالی خوب و پر از موفقیت باشد برای شما دوستان گرامی وبلاگی وسایر دوستان غیر وبلاگی و برای خودم و خانواده‌ام و ملت ایران و همه مردم جهان و این کره خاکی که خانه همه ماست.امروز نوشت:1398/1/1سال نو خجسته باد.
مهرداد
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۴۰ ۰ نظر
هر چی از این عزیزان دوست داشتنی بگم کم گفتم.نمی‌دانم آنهایی که تبر بر تنه این عزیزان می‌زننداون لحظه چه احساسی دارند .باید دردناک باشد که موجودی چنین محبوب را سرنگون می‌کنند.باورتان می‌شود که از وفادارترین موجودات عالم همین عزیزان هستند. دیدین دوتا دوست وقتی به هم می‌رسند همدیگر را در آغوش می‌کشند،در مواجه با درختان هم باید این‌گونه بود تنه‌شان را در آغوش کشید وبویید و بوسید وبا کف دست آروم ضربه زد و گفت چه طوری نفس؟.قبلا گفته بودم عاشق جنگلهای شمالم ؟! به نظرم اگه الان شمال کشور رو داریم به واسطه میرزا کوچک جنگلی هست. به همین خاطر آهنگش رو این زیر براتون میذارم همراه با متنش.بشنوید کوچک جنگلیمتن و ترجمه : چقدر جنگلا خوسی، ملت واسی خستا نبوسی، می جان جانانا ترا گوما میرزا کوچیک خانا خدا دانه که من نتانم خفتن از ترس دشمن، می دیل آویزانا ترا گوما میرزا کوچیک خانا چرا زودتر نایی، تندتر نایی تنها بنایی، گیلان ویرانا ترا گوما میرزا کوچیک خانا بیا ای روح روان، تی ریش قربان به هم نوانان، تی کاس چومانا ترا گوما میرزا کوچیک خانا اما رشت جغلان، ایسیم تی قربان کنیم امی جانا، تی پا جیر قربانا ترجمه فارسی: چقدر در جنگل برای مردم می خوابی، خسته نشدی جان جانانم، با توام ای میرزا کوچک خان خدا می داند که من نمی توانم از ترس دشمن بخوابم دلم آویزان است، با توام ای میرزا کوچک خان چرا زودتر نمی آیی، تندتر نمی آیی، تنها گذاشتی گیلان ویران را، با توام ای میرزا کوچک خان بیا ای روح روان، قربان ریشت به قربان چشمان آبی تو شوم چشمانت را روی هم نگذار ای میرزا کوچک خان ما بچه های رشت، قربانت می رویم جانمان را زیر پایت قربانی می کنیممنبع:www.tarafdari.comپ.ن1: روز درخت‌کاری خجسته باد :)پ.ن2:متاسفانه کمتر از سی سال دیگه اثری از جنگل‌های شمال نیست !همه مسولیم اما به نظرم مردم بومی باید مثل خانواده‌شون از جنگل های شمال محافظت کنن یعنی ازشون خواهش می‌کنیم. :(
مهرداد
۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۲۵ ۳ نظر