کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی
آخرین مطالب

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

ناز

۲۴
آذر
تا خدا بنده نواز است،به خلقش چه نیاز                می‌کشم ناز یکی، تا به همه ناز کنمشاعر ؟؟                               واقعیت هم همینه لیکن تا کجا آدم ناز خدا رو می خره نمیدونم ..فقط می دونم سخته ...سخت.
  • ۲۴ آذر ۹۶ ، ۱۵:۰۱
  • ۲۵ نمایش
  • مهرداد
عاشق شخصیت میرزا هستم که به گفته ی دشمنانش شخصی وطن پرست و مدافع وطن و ناموس مردم بوده است .درود بر شرفش.فرصت بشه انشاالله برم سر مزارش.*به بهانه ی سالگرد شهادت میرزا در 11 آذر 1300
  • ۱۴ آذر ۹۶ ، ۱۲:۲۷
  • ۲۱ نمایش
  • مهرداد

چرا؟

۱۲
آذر
تصویر برگرفته از سایت علمی نخبگان جوانلباسش و  پوشش بد  و زننده نبود ،خانم م.ا آمد. وی  حراست بانوان بود . تذکری به همراه من داد همراه من دختر خانمی بودن که جهت مشاوره فنی پروژه اش  داشتیم با هم صحبت می کردیم به نظرم تذکرشان به جا نبود لیکن گوش کرده و به بیرون دانشگاه رفتیم.گذشت روزی گذرم به دانشگاه افتاد .دختر خانمی رو دیدم که پوشش مناسب دانشگاه رو نداشت  و سوالی پرسید از بنده،  چند قدم آن طرفتر خانم  م.ا به ما نزدیک شد و قصد تذکر به خانم را داشتن که دختر خانم چرخید و گفت سلام مامان !!!!؟؟؟؟ از تعجب خشکم زد. دست دختر را گرفت و برد تا اتاقک نگهبانی که متوجه شدم داشت سرزنشش می کرد...قصد طعنه نبود...سوالی در ذهنم تکرار شد ، و می شود. این دوگانگی چرا .....از کی شروع شد ؟چرا این فاصله ها ایجاد شد؟.......
  • ۱۲ آذر ۹۶ ، ۱۶:۰۷
  • ۲۶ نمایش
  • مهرداد

مهربون :)

۱۷
مهر
ازش پرسیدم چی شد که گرفتیش (انتخابش نمودی)؟!گفت : می دونی ، خیلی مهربونه.البته تقریبا هم کفو  بودن  ولی این ملاکش برام جالب بود .(مهربون)الان  پنج ساله که ازدواج کردن ، گفت: هنوز هم مهربونه.خوشمان آمد .           ای خدا این وصل را هجران مکن                   سرخوشان  عشق  را نالان مکن         نیست در عالم ز هجران تلختر                     هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن
  • ۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۶:۴۷
  • ۲۳ نمایش
  • مهرداد

هجران

۰۴
مهر
  • ۰۴ مهر ۹۶ ، ۱۲:۲۱
  • ۳۰ نمایش
  • مهرداد

پاییز

۲۹
شهریور
بوی پاییز می‌آید.اولین نشانه‌ی پاییز در اینجا وزش نسیم های سرد است و خورشید دیگر قدرت آتشین خود را در نیمه‌های روز  نخواهد داشت.سایه ها متمایل و بلند تر و اشعه‌های خورشید با زاویه‌‌ی تابش متفاوت از پنجره‌های خانه مهمان کف اتاق می‌شوند.و پرستوها و پرندگان مهاجر از جمله غازهای وحشی دسته دسته با کوتاه شدن طول روز در آسمان آبی ظاهر می‌شوند درحالی که مقصدشان نواحی گرمتر است.ظهر‌ها دچار  سکوت مرموزی می‌شودد.وخدای من چه بگویم از برگها و رنگها  که همیشه‌باعث افسون من در پاییز شده اند.عاشق درخت های افرا و نارونم ،جادو و افسون رنگها در برگهای رنگارنگ آنها آمیخته است.پاییز با این همه زیبایی همیشه بیشتر از سایر فصلها تنهایی را به رخ آدم می‌کشد با آن هوای سرد و نمناک و برگ ریزان غمگینش.با این همه دوستش دارم.+  رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کسگویی ولی شناسان رفتند از این ولایت+ خدایا گرسنه ها رو سیر کن، بی پناه  را را پناه باش.پ.ن:آخرین پست تابستانی
  • ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۱۹
  • ۳۰ نمایش
  • مهرداد

تربیت

۲۰
شهریور
نمی دونم چه چیزهایی رو باید ملاک قرار بدم برای این اختلاف.هر دو پسر همسن و سال بودن .لیکن یکی یک آقای به تمام معنا بود جوری رفتار می‌کرد که انگار یه مرد بزرگساله،سر صف گرفتن کارت پرواز داشت به مادرش می‌گفت :مامان ما بعد از این افراد اومدیم اینجا و باید نوبت رو رعایت کنیم و بریم پشت سرشون،  ورفتن.وحتی صندلی اتوبوس را داد به یه خانم مسن.قشنگ مشخص بود پدر و مادرش درست تربیتش کرده بودن.اما این یکی .سر صف نانوا با زورگویی رفت وجای یک پسر هم سن و سالش رو گرفت .قشنگ شاهد ماجرا بودم .نان هارا تحویل گرفت و رفت پیش والدینش و ماجرای زورگویی اش را برای آنها تعریف کرد و احسنت و باریک الله بود که از زبان مادر و پدر خارج می‌شد.همین امر پسرک چموش را راغب کرد که دوباره برگردد جلوی درب نانوا و غفلتا جفتکی حواله‌ی پسر مظلوم داستان ما بکندولبخند رضایت مجدد بر چهره‌یوالدین بی‌فرهنگش بنشاند.و خدا می‌داند این صحنه چه‌قدر تلخ بود . فکر می کنید اینها کی هستن ؟به خدا غریبه نیستن .پسر همسایه ،خاله،عمه،عمو......هستن.عزیزان متاهلی که بچه دارن یا در شرف بچه دار شدن هستن می‌شود آیا در امر خطیر تربیت دلبندتان کمی بیشتر دقت بنمایید؟آری از همین جا شروع می شود که می‌شود این:کثیف تربا تشکر از وبلاگ شباهنگپ.ن :به خاطر وضعیت آدمای ـ مسلمونی به کنارـ میانمار  دلم خونه. :(
  • ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۵۶
  • ۲۸ نمایش
  • مهرداد

دستکش

۱۹
شهریور
داشت دستکش ها را می انداخت در سطل زباله  گفتم: نه ننداز.آخر می‌دانید سالم بودن و فقط یه بار استفاده شده بودند.دوستم نگاهی با تعجب به من انداخت در حالی که من پرت شده بودم به سالهای دور ،خیلی دور .آن‌وقت ها سوز سرمای دی بیداد می‌کرد  و فقر نیز هم .یاد انگشتان کبود شده ام افتاده بودم که از شدت سرما بی‌حس شده بودند وگاه گاهی با هرم نفس آنها را گرم می‌کردم و قطرات اشکی که از شدت سرما در چشمانم جمع می‌شدند . آن وقت ها داشتن کلاه و دستکش برای هر دانش آموزی میسور نبود.  و حتی کیف مدرسه ،که کیف ما کشی بود که به دور کتاب ها می‌بستیم.در همین افکار بودم که متوجه شدم دوستم دارد داد می‌زند:کجایی؟ دستکش‌ها را از او گرفتم و گفتم این‌ها سالم اند ،سالم و گذاشتمشان در انبار برای استفاده ی بعدی..........غرض برانگیختن حس ترحم نیست ،می‌دانم که می‌دانید که امروزه در مملکت ما اسراف فراوان اتفاق می‌افتد .نمی‌دانم آیا باید حتما طعم فقر را چشیده باشیم که مانع اسراف شویم؟
  • ۱ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۳۸
  • ۲۸ نمایش
  • مهرداد
دود می خیزد ز خلوتگاه من   کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن    کی به پایان می رسد افسانه ام ؟                                                      به گمانم  از سهراب باشد.پ.ن 1 : دوستان عزیز موسم رفتن باز آمد همه گی در  پناه خدا باشید.پ.ن 2 :در مصرف آب هم تا می‌توانیم صرفه جویی کنیم .هر چند سهم ما اندک است .                                                                                                                  یا علی
  • ۲ نظر
  • ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۲۳
  • ۲۶ نمایش
  • مهرداد

منِ خسته

۲۷
مرداد
پیگیری هدف تمرکز می‌خواد .چند هدف رو با هم دنبال کنی به نظرم رسیدن به اونا غیر ممکن نباشه سخته.طی این چند سال خیلی تلاش کردم ولی نشد .ازدواج از یه سنی به بعد برا خیلی از جوونا اولویت می‌شه و مابقی اهدافشون رو تحت شعاع قرار می‌ده ، خصوصا در مورد پسرا .ولی نشد هرچی تلاش کردم نرسیدم .شما که من رو نمی‌شناسید به قول انیشتین :) که این حرف ها رو می‌زنم. خواستم یه خونه بخرم برا خانواده ولی قیمت خونه سه برابر شد و خیلی موارد دیگه که.....بگذریم .چه قدر خوبه آدم فقط مسول خودش باشه ، خود خودش. پسرایی که فقط خودشون هستن و دستشون بازه قدر این نعمت رو بدونن .دیگه خسته شدم نمی‌کشم .افکارم  پراکنده اس .به نظرم باید قید نگار رو بزنم شاید این جوری بتونم رو مابقی اهدافم تمرکز کنم.خصوصا الان که 33 سالم شده.تنهایی هم اون قدر ا که می‌گن بد نیست مگه نه؟  هرچند سخته.
  • ۲ نظر
  • ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۸
  • ۲۸ نمایش
  • مهرداد