کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی
آخرین مطالب

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

طرح کارورزی

۱۰
خرداد
در رابطه با طرح کارورزی دولت و شرایط سنی اون باید به دهه شصتی ها گفت:دیر اومدی داااش ته دیگشم خوردنپ .ن :پس دانشگاه هامون و کارآموزی و ارتباط با صنعت چی میگن این وسط
  • ۱ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۸
  • ۲۶ نمایش
  • مهرداد

نتیجه

۰۷
خرداد
دارم فکر میکنم اگه بعد از یک ماه من اصلاحی هرچند کوچک در خود ایجاد نکرده باشم نصیبم از صیام چیزی جز بدخوابی و تشنگی و گرسنگی نبوده.پس خدایا خودت  یاری دهنده باش.آمین.
  • ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۳
  • ۲۲ نمایش
  • مهرداد
آمده بود برای کار های مربوط به سهام  عدالت ،پیرزنی را میگویم که در بانک دیدم امروز.سواد نداشت پاس کاری میشد بین باجه ها،خانمی فرمهای مورد نیازش را پر کرد ودر نهایت به باجه ای که باید می رفت رهنمون شد.کارمند:اسمت چیه؟پیرزن:رنگینکارمند:متولد چندی ننهپیرزن :47-باورم نمیشد چه قدر شکسته شده بود - کارمند: شغل؟ زن: بدبختکارمند :گزینه ی بدبخت وجود نداره ننه، بزنم خانه دار؟زن : نه بزن بدبخت....خیلی فقیر می زد،بنده ی خدا 50 تومان هم برای افتتاح حساب داده بود جهت گرفتن سهام عدالت. یاد کارتون رابینهود افتادم .50 هزارتومان برای گرفتن سهمش  ،50 هزار تومان برای گرفتن تمام سهمش از عدالت .پ.ن:رنگین در زبان کردی یعنی زیبا، قشنگ.
  • ۱ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۰۷
  • ۴۴ نمایش
  • مهرداد

خباثت یا تجارت

۰۷
ارديبهشت
من:آقا اینجوری که نمیشه مفتی، دیگه باید بهاش رو بدیدوستم :خوب اینی که گفتی یعنی چه؟من : ویرایش میکنم ولی به یک شرطدوستم : به چه شرطی؟من: کتابی رو که میگم بخر برام پست کنهمممممم بالاخره زندگی خرج داره خوب همسایه های عزیز به نظرتون چه کتابی بگم بخرهالبته ادبی باشه هاااا
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۳۱
  • ۲۸ نمایش
  • مهرداد

تلاش، زندگی

۱۸
فروردين
کفش هایم کو چه کسی بود صدا زد سهراب؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.بوی هجرت می آید:یک نفر باز صدا زد :سهراب! کفشهایم کـو؟پ.ن1 :خوب دوستان شاد باشید دیگه ،مطالب شاد و خبر های خوب خوب بنویسید با شمام آره درود بر شما همسایه گان ، در پناه خدا باشید.دعا میکنم به آرزوهاتون در این سال برسید و پیشرفت داشته باشید همه جانبه.پ.ن2 : این هم یه موسیقی بی کلام آرام :     اشتیاقپ.ن 3: محل برداشتن نگاره ی بالا : http://www.life1.blogfa.com
  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۰۹
  • ۳۴ نمایش
  • مهرداد

حرکت

۱۹
بهمن
آدم با ماشین فرق داره.ماشین برنامه بهش میدی بعد استارت.آدما خسته میشن.نیاز دارن به یه محرک به یه مشوق.یعنی ها خاک تو سرماگه بخوام به برنامه ریزی و پیگیری هام و پشتکارم نمره بدم -0- میدم.آدم نمیشم. خیلی از وقتم رو به صورت غیر مفید از دست میدم.باید استارت مجدد بزنم خبری از مشوق و محرک نیست.خودم هستم و خودم و ندای درونم(شاید بعدا یه اسمی براش گذاشتم) .ندای درون:هی مهرداد آدم شو پسر خوبی باشاز وقتت استفاده کنبا برنامه پیش برو با اطرافیانت هم مهربون تر باشورزش هم یادت نره.خوابت رو هم منظم کن.دوباره میگم مهربون باش.مهمتر .........      .من: باشه چشم
  • ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۳۱
  • ۳۰ نمایش
  • مهرداد
1.صدای بوق ماشین ها رو شنیدم،یاد چند ماه پیش افتادم.صدای زنگ در به صدا در  اومد مرد میانسالی بود بعد از سلام و علیک از همسایه چند درب پایین تر پرسید . دوزاریم افتاد تحقیق امر خیر بود .حقیقت را گفتم پدر خانواده معتاد بود ،سنتی . بنا بود به هر رویی خرج خانه را در می آورد و البته خرج عملش را نیز هم از دختره پرسید گفتم دختر سالمی است و اهل دوست پسر و این حرف ها نیست و واقعا نبود با وجود فقر مالی  و فرهنگی خانواده  دختر های نجیبی بار امده بودند.صدای بوق ماشینها و هم همه ی جمعیت رشته ی افکارم را پاره کرد تو دل خودم گفتم :همممممم یکی دیگر را هم شوهر دادیم آخر میدانید ما قدیمی محل محسوب میشویم قریب به چهل سال است که این محله ایم و از برای تحقیقات اینچنینی سراغ خانواده ما می آیند.2.دچار عذاب وجدان شدم. مشکلی از برای خط همراهم پیش آمد کرده بود والبته از برای خیلی از مردمان دیگر که خطشان ایرانسلی بود .هجمه ی مردم به معدود مراکز خدمات مشترکین باعث ازدحام جمعیت شده بود چند ساعتی آنجا بودم هنوز نوبتم نشده بود. ناگاه رئیس تشکیلات را دیدم از دوستان قدیمی بود فورا مدارک را گرفت و گفت برو تا شب حل است. وحل شد وصد البته همه اش چهره ی آن مردمانی که که ساعت ها انجا منتظر بودن الان جلوی چشمانم میاید.و بدتر  از همه متناقض بودن این  عمل با افکارم.اما خوب چه میشد کرد تو ذوق دوست قدیمی میزدم و میگفتم نه؟به نظرم باید همین کار را میکردم و محترمانه به دوستم میگفتم نه.پ.ن :ازخودم دلگیرم من آخرش نه یه بچه مسلمون خوب میشم و نه یه دگر اندیش خوب.موندیم این وسط لنگ در  هوا.خدایا خودت کمک کن حداقل آدم باشم.آهنگ تقدیم دوستان.
  • ۱ نظر
  • ۱۶ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۹
  • ۳۱ نمایش
  • مهرداد

پاییز

۰۱
مهر
پاییز یاد آور خیلی ازسختی ها وتلخی ها ست،با این حال دوستش دارمخدایا کمک کن با وجود همه ی تلخی ها  سر پا بمونم و تلخ نشم.اینم یه آهنگ :LightAppendix 6Thursday  22_SEP_2016I didn't any special thing today. I studied a little English then I took some information about microcontroller and electronic circuits.I put a subject about autumn in my blog. I will go to work tomorrow night,God willingAppearanceI'm in my early thirties and I am handsome .I have short black hair  and I wear glasses .I don't have mustache and beard. I'm 1 meter 78. I'm medium height. I often wear classic cloth. A shirt with cotton pants and dress shoes and belt. I wear a coat when the weather is coldand how about you ? what do you look like? hmm
  • ۳ نظر
  • ۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۳
  • ۳۶ نمایش
  • مهرداد