کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

مگر نه اینکه هر شخصی،ملتی ،جامعه ای برای خودش آرمان دارد؟خوب برای آن آرمان باید تلاش کرد، مگر نه؟باید  رنگ و بو وخلق وخوی آن ملت حداقل تناسبی با آن آرمان داشته باشد.آیا به راستی ملت ما، ایران اینگونه است؟مگر آرمان ما پیشرفت نبود؟مگر آرمان ما عدالت نبود؟مگر  آرمان ما استقلال نبود؟مبارزه با امپریالییییییییییییییییییییییییییییییییییییزم نبود؟( نمیدونیم شعار مرگ بر لیبریالیسم را قبول کنیم یا تابعیت عزیزان در بلاد کفر)آیا ما الان ملتی هستیم که داریم برای استقلال تلاش می کنیم؟با امپریالیزم مبارزه میکنیم؟.یا باید سفت بچسبیم انچه را که هم داشتیم به باد فنا ندهیم .(شاید هم بر باد داده ایم! نمونه اش محیط زیست و شاید هم اخلاق)یعنی اینقدر در راه آرمان تلاش کردن سخت است؟!که خیل عظیم  ملت و به صورت بارز  بسیاری از خواص باید اینگونه باشند که الان هستند.می ترسم مصداق ضرب المثل  آش نخورده و دهن سوخته بشیم (شاید هم شدیم).غایت  سیستمی چنین بل بشو چه خواهد شد؟؟؟خیلی دوست دارم تاریخ آلمان بعد از جنگ جهانی دوم رو بخونم.باور کنید حواسم هست مصداق اون نشم که از دور میگه لنگش کن.اما دلمان اتفاقی میخواهد در راستای آرمانهایمان.
مهرداد
۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۲۹ ۱ نظر
سال نو نزدیک است هرچند تحویل سال دریام.و اینچنین سالی از پس سالی دگر می آیدمستحق آنم که بگویم : عطار هفت شهر عشق گشت و من هنوز اندر خم یک کوچه ام.آغاز هر سالی انگیزه ای بود برای ترک بسیاری معاصی و رجوع به حسنات وترفیع درجات، لیکن افسوس.دوران تحصیل درسی داشتیم به عنوان سیستم های کنترل خطی.خلاصه اینکه بسیاری از سیستمهای موجود را میتوان با زبان ریاضی وفرمول های فیزیک شبیه سازی کرد وبا دانستن تابع تبدیل آن(ذات) و متغیرهای ورودی ان سیستم، خروجی را حدس زد و با دادن ضرایبی به سیستم خروجی را تحت کنترل در آورد.القصه به نظرم مهمترین سیستمی که آدمی شاید در طول حیاتش با ان برخورد میکند زندگی باشد.اما تفاوت اساسی که در این بین وجود دارد تعداد متغییر های ورودی و نوع آنهاست،که گاه خروجی سیستم ما را که همان زندگی باشد را به باد فنا میدهد ویا حداقل از کنترل خارج میسازد.خلاصه کنم که برای بهره برداری از زندگی و وقت ارزشمند باید تا جای ممکن به شناخت متغییر های زندگی پرداخت تا حداکثر استفاده را از عمر گران برد.بگذریم که متغییر های ناشناخته بسیارند.وگاه سیستم ما از شناخت و پاسخ بهینه به آنها درمانده است.نتیجه ی اخلاقی اینکه در تلاش باشیم.اگر خروجی سیستم ما از خروجی که در  گذشته داشتیم بهتر باشدهرچند جزئی این یعنی اینکه ما برنده ایم.چه منبری رفتمبه گذشته ها برگردیم، کلاس دوم دبستان دوست داشتم خلبان بشوم و کلاس سوم هم دوست داشتم دکتر .الان هم که هیچ کدامش نشدیم و آن شدیم که با کلمه ی هندسه هم ریشه است والبته هنوز جا دارد و مقبول خودمان نیفتاده.یادش به خیر معلم کلاس دوم خانم کاشانی بود .خدای من چه قدر مهربان و دوست داشتنی بود .یعنی الان کجایی ؟خانم کاشانی امید وارم هرکجا هستی شاد و سرحال باشی، الان فکر کنم نوه دار شدین .راستی هنوز کتاب داستانی رو که به    من جایزه دادین رو دارم هرچند کهنه شده (انگار قطار از روش رد شده)اینم عکسش: یادمه چند روز بعد از این جایزه، تو کوچه ما حدود 50 سانت برف گذاشته بود.زمستان امسال که برف نبود اگه ام بود، اون جن بود و ما  بسم اللهپ.ن1:عنوان شعری از شهریار عزیزپ.ن2:نمی دانم چرا هوای شهریار کرده دلم:      شهریار
مهرداد
۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۰ ۰ نظر
مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید                 که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید     از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش                  زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید                  حافظ.پی نوشت :با اجازه ی  دوستان ما بار  سفر  بستیم و باز عازم منطقه ایمتونستم سر میزنم .درپناه خدای  مهربانی ها باشید.
مهرداد
۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۳ ۰ نظر
آدم با ماشین فرق داره.ماشین برنامه بهش میدی بعد استارت.آدما خسته میشن.نیاز دارن به یه محرک به یه مشوق.یعنی ها خاک تو سرماگه بخوام به برنامه ریزی و پیگیری هام و پشتکارم نمره بدم -0- میدم.آدم نمیشم. خیلی از وقتم رو به صورت غیر مفید از دست میدم.باید استارت مجدد بزنم خبری از مشوق و محرک نیست.خودم هستم و خودم و ندای درونم(شاید بعدا یه اسمی براش گذاشتم) .ندای درون:هی مهرداد آدم شو پسر خوبی باشاز وقتت استفاده کنبا برنامه پیش برو با اطرافیانت هم مهربون تر باشورزش هم یادت نره.خوابت رو هم منظم کن.دوباره میگم مهربون باش.مهمتر .........      .من: باشه چشم
مهرداد
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۳۱ ۱ نظر
طلوع صبح با مرغ های دریایی و صدای لطیفشان.کشتیKOUROSH درحالی که به سکو چسبیده جهت عملیات اسید واش. مجموعه ی شیر های مسیر عبور گاز با فشار 124 بار محتوی گاز ترشعکس از FLARE K.O DRUM با پس زمینه ی دریا.سمت راست :گل مرجان مینیاتوری از سال87 دارمشسمت چپ: گل قاشقی .امسال قلمه زدم ازش اسفند میکارمش  خدا بخواد.سلام بر دوستان بهتر از آب روانخوب چند تا تصویر گذاشتم از محل کار .البته تصویر گل ها مربوط به خونه اس.کشتی اسمش کورش بود اومده بود برا کار اسید واش که عملی هستش جهت تازه کردن نفس چاه.اینجا باید اعترافی بکنم که من عاشق آویسا هستم و همچنین پارمیدا و البته حنا !!خیلی دوستشون دارم وهراز چند گاهی  میان  و دست نوازشی و....منحرف هم خودتون هستین.پ.ن1:گل های بیشتری دارم شاید بعد ها عکسشون رو گذاشتم.بعد از کتاب عاشق گل هام .پ.ن2:برید از خدا بترسید کچل ها این اسامی که گفتم همه اسم کشتی هستن. برامون آب و دون میارن.اگه نباشن از گشنگی و تشنگی تلف میشیم.حق بدین که دوستشون داشته باشم.پ.ن3:خدای من حسن جوهرچی صبح امروز از دنیا رفت .خدا بیامرزتش.اینم یه آهنگ غمگین از چاوشی:  تنهایی ( غروب سکو پر از غمه ) ولی من شادم یعنی اجازه نمیدم دیگران بفهمن همیشه لبخند میزنم.
مهرداد
۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۱۴ ۵ نظر
پشت رایانه ام بودم که برادرم زیرنویس شبکه ی خبر رو خوند:آیت الله هاشمی رفسنجانی درگذشت.به دور از تمامی هیاهوهای سیاسی و جناحی چیزی تودلم یه هو فرو ریخت.بالاخره عمری اسم ایشون رو شنیده بودیم و مستقیم و غیر مستقیم در  زندگی روزمره ما با توجه به سیاست های کلان مملکتی خوب یا بد تاثیر خودش رو گذاشته بود.خدا رحمتش کنه.پ.ن:جدایی از   تمامی اینها خودم هم احساس کردم یه لحظه در حال پیر شدنم.هیییییییییییییی.
مهرداد
۲۱ دی ۹۵ ، ۰۸:۲۹ ۲ نظر
1.صدای بوق ماشین ها رو شنیدم،یاد چند ماه پیش افتادم.صدای زنگ در به صدا در  اومد مرد میانسالی بود بعد از سلام و علیک از همسایه چند درب پایین تر پرسید . دوزاریم افتاد تحقیق امر خیر بود .حقیقت را گفتم پدر خانواده معتاد بود ،سنتی . بنا بود به هر رویی خرج خانه را در می آورد و البته خرج عملش را نیز هم از دختره پرسید گفتم دختر سالمی است و اهل دوست پسر و این حرف ها نیست و واقعا نبود با وجود فقر مالی  و فرهنگی خانواده  دختر های نجیبی بار امده بودند.صدای بوق ماشینها و هم همه ی جمعیت رشته ی افکارم را پاره کرد تو دل خودم گفتم :همممممم یکی دیگر را هم شوهر دادیم آخر میدانید ما قدیمی محل محسوب میشویم قریب به چهل سال است که این محله ایم و از برای تحقیقات اینچنینی سراغ خانواده ما می آیند.2.دچار عذاب وجدان شدم. مشکلی از برای خط همراهم پیش آمد کرده بود والبته از برای خیلی از مردمان دیگر که خطشان ایرانسلی بود .هجمه ی مردم به معدود مراکز خدمات مشترکین باعث ازدحام جمعیت شده بود چند ساعتی آنجا بودم هنوز نوبتم نشده بود. ناگاه رئیس تشکیلات را دیدم از دوستان قدیمی بود فورا مدارک را گرفت و گفت برو تا شب حل است. وحل شد وصد البته همه اش چهره ی آن مردمانی که که ساعت ها انجا منتظر بودن الان جلوی چشمانم میاید.و بدتر  از همه متناقض بودن این  عمل با افکارم.اما خوب چه میشد کرد تو ذوق دوست قدیمی میزدم و میگفتم نه؟به نظرم باید همین کار را میکردم و محترمانه به دوستم میگفتم نه.پ.ن :ازخودم دلگیرم من آخرش نه یه بچه مسلمون خوب میشم و نه یه دگر اندیش خوب.موندیم این وسط لنگ در  هوا.خدایا خودت کمک کن حداقل آدم باشم.آهنگ تقدیم دوستان.
مهرداد
۱۶ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۹ ۴ نظر
بازم هم دیر شد خواستم یواشکی مسیر حیاط و سالن رو طی کنم.اما نشد.وای خانم حلالی رو دیدم.نزن خانم حلالی نزن .اینارو تو دلم میگفتم.کف دست های کوچکم میسوخت،اونارو زیر بغلم گرفتم شاید از شدت درد ش کمتر بشه،راستش خانم حلالی رو دوست داشتم خانم سخت گیری بود و منظم و بچه های شر و شیطون مدرسه رو جمع و جور میکردخانم حلالی با اون چشم های عسلی و زیبا از مابقی معلم ها متمایز بود. امیدوارم هر کجا هستین زنده و پایدار باشین..یک روز پاییزی پر بارش بود به گمانم کلاس دوم وشاید هم سوم ابتدایی بودم.سه چهار سال قبل از اینکه مجیدی فیلم بچه های آسمان رو بسازد.من و خواهرم چکمه های مشترک داشتیم ،آن روز ها مدارس دو شیفته بودن و شیفت مقابل ما دختر ها بودن، آن روز هم منتظر خواهرم بودم تا برگردد و چکمه ها را به من بدهد ،این وسط گاهی وقت ها دیر می شد و ما می ماندیم و خط کش خانم حلالی.در مسیر برگشت از مدرسه آسمان آبی و ابر های  قلمبه ای سفید و نمناکش در گودال های آب حاصل از باران  انعکاس زیبایی داشتند و با چکمه ها وسط گودال های  آب میرفتم .یادش به خیر الان می خواهم به آسمان بگویم : آسمان ببار حتی اگه چکمه های ما مشترک باشن .بزن باران  بزن.پی نوشت : به گمانم سال ۷۱ بود. امیدوارم وضع همه به اندازه ای خوب باشه که دیگه چکمه ی اشتراکی نباشهآین هم موسیقی آرام تقدیم خوبان: ایمیلی
مهرداد
۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۳:۰۴ ۹ نظر
پی نوشت 1.درود بر دکتر شریعتی عزیز2.نذری...ترافیک....بلندگو... مداحی به نظر باید دوباره اندیشه کرد
مهرداد
۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۵۶ ۲ نظر
پاییز یاد آور خیلی ازسختی ها وتلخی ها ست،با این حال دوستش دارمخدایا کمک کن با وجود همه ی تلخی ها  سر پا بمونم و تلخ نشم.اینم یه آهنگ :LightAppendix 6Thursday  22_SEP_2016I didn't any special thing today. I studied a little English then I took some information about microcontroller and electronic circuits.I put a subject about autumn in my blog. I will go to work tomorrow night,God willingAppearanceI'm in my early thirties and I am handsome .I have short black hair  and I wear glasses .I don't have mustache and beard. I'm 1 meter 78. I'm medium height. I often wear classic cloth. A shirt with cotton pants and dress shoes and belt. I wear a coat when the weather is coldand how about you ? what do you look like? hmm
مهرداد
۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۳ ۳ نظر