کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

در رابطه با طرح کارورزی دولت و شرایط سنی اون باید به دهه شصتی ها گفت:دیر اومدی داااش ته دیگشم خوردنپ .ن :پس دانشگاه هامون و کارآموزی و ارتباط با صنعت چی میگن این وسط
مهرداد
۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۸ ۱ نظر
تو را نادیدن ما غم نباشدکه در خیلت به از ما کم نباشدسعدی
مهرداد
۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۴ ۰ نظر
دارم فکر میکنم اگه بعد از یک ماه من اصلاحی هرچند کوچک در خود ایجاد نکرده باشم نصیبم از صیام چیزی جز بدخوابی و تشنگی و گرسنگی نبوده.پس خدایا خودت  یاری دهنده باش.آمین.
مهرداد
۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۳ ۰ نظر
ایرانی جماعت اینجوری،ایرانی جماعت اونجوری.بی فرهنگ ها،فرهنگ کار ندارن که!اصلا راندمان کاری ندارن ،وظیفه شناس نیستن،بازده کاریشون پایینه،وجدان کاری ندارن و ساعت کار مفیدشون پایینه!!!!همه ی این صحبت ها رو دوستان میکردند ،خلاصه اینکه همیشه دست به نقد بودن و می بافتند به هم و ریشه ها ی عقب ماندگی ایران رو با کندوکاو و حساسیت فراوان معلوم و مشخص می کردند. تا اینکه چهارشنبه سرپرست سکو مرخصی رفت و ما شدیم جانشین تا شنبه صبح. خلاصه سرتان را درد نیاورم که آن نقادان  آن سخنوران آن استادان سخن چنان معنای وجدان کاری را برای بنده تعریف کردن که از این دورویی داشت حالم به هم میخورد و روحم به ملکوت اعلی می پیوست. آن چند روز چنان فشار عصبی و کاری بر من وارد شد از حرکات همکاران که نگو و نپرس. پدر جدم به اضافه ی این گفته ی فردوسی: دو صد گفته چو نیم کردار نیست جلوی چشمانم آمد.جایی خواندم بنده خدایی فکر میکرد اگر بزرگ شود دنیا را تغییر خواهد داد غافل ازاینکه بزرگ شد، ایشان حتی نتوانست خودش رو تغییر بده .....بله آقاجان اینجوریاست اول باید خودمان را تغییر بدهیم اگر خواستار تغییر ایرانیم .مخصوص ورجه وورجه فقط مراعات همسایه را بکنید .             آهنگپ.ن :اگه با شنیدن آهنگ یاد زر ماکارونا  با آرد سمولینا اُفتادین تقصیر صدا و سیماس فحشم ندین
مهرداد
۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۹ ۱ نظر
خواب در عهد تو در چشم من آید هیهاتعاشقی کار سری نیست که بر بالین استهمه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتوآنچه در خواب نشد چشم من و پروین استسعدی علیه الرحمه.                   پ.ن۱:باز من و دریامهرآباد 01:37 بامداد روز شنبه ۱۶ اردیبهشتپ.ن۲:امیدوارم مشکل میهن بلاگ حل بشه و ما باز در خدمت دوستان و همسایه گان عزیز و گرانقدر باشیم
مهرداد
۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۳۲ ۱ نظر
آمده بود برای کار های مربوط به سهام  عدالت ،پیرزنی را میگویم که در بانک دیدم امروز.سواد نداشت پاس کاری میشد بین باجه ها،خانمی فرمهای مورد نیازش را پر کرد ودر نهایت به باجه ای که باید می رفت رهنمون شد.کارمند:اسمت چیه؟پیرزن:رنگینکارمند:متولد چندی ننهپیرزن :47-باورم نمیشد چه قدر شکسته شده بود - کارمند: شغل؟ زن: بدبختکارمند :گزینه ی بدبخت وجود نداره ننه، بزنم خانه دار؟زن : نه بزن بدبخت....خیلی فقیر می زد،بنده ی خدا 50 تومان هم برای افتتاح حساب داده بود جهت گرفتن سهام عدالت. یاد کارتون رابینهود افتادم .50 هزارتومان برای گرفتن سهمش  ،50 هزار تومان برای گرفتن تمام سهمش از عدالت .پ.ن:رنگین در زبان کردی یعنی زیبا، قشنگ.
مهرداد
۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۰۷ ۱ نظر
دقیقا یادم نمی آید چند سال پیش بودفکر کنم سال  89 یا 90 بود، اوضاع مالی هم داغون بود .دندان های عقلم داشتن اذیت میکردن و از بخت بد سرما خوردگی شدیدی هم گرفته بودم .اصولا کم دکتر رفتم و اگر منوال همین باشد باز هم همین رویه را ادامه می دهم.خوب کجا بودیم؟آها خلاصه به اصرار خانواده به مطب رفتم. دکتر بعد از گذاشتن چوب بستنی و نگاهی مختصر به ته حلق درخواست دفترچه کرد که گفتم : به منشی هم گفته ام دفترچه ندارم  شروع کرد به نوشتن نسخه و بعد درخواست پول کرد به خاطر سردردی که داشتم حواسم به مقدار پولی که همرا برده بودم نبود خلاصه آن مقداری که دکتر درخواست میکرد در کیف من نبود جیب هایم را گشتم یهو گفتم آها این 75 تومان پول خورد بعد گفت جیب های دیگر رو هم بگرد!!!!!!!! و من که چشم هام که مثل  رنگو از حدقه بیرون زده بود باز جیب هایم را گشتم جلوی چشمان او . این جیب آن جیب فقط برای یک سکه ی 25 تومانی!!!!!!!!! پیدا کردم و آن را به او دادم .پیش خودم فکر کردم که باشد من پول تو را کامل دادم  آخر خوش انصاف پیش خودت فکر نکردی من بیمار با این حال نزار چه جوری برگردم خونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! باورتان بشود یا نشود در طول این 33 سال هنوز به تعداد انگشتان یک دست به خاطر بیماری به مطب نرفته ام.پ.ن1:البته این تنها مورد نبوده است. پ.ن2:هیییی میهن بلاگ  چرا مشکلت رو برطرف نمیکنی آخه؟؟پ.ن3 : مثل این عکس او را نگاه می کردم:
مهرداد
۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۴۸ ۲ نظر
ههههه فکر نمیکردم ایقدر غزلیاتش  قشنگ باشهبود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگیگذری کن: که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تومن به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟........................................... یا این یکی غزل:بیا، که بی‌تو به جان آمدم ز تنهایینمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی بیا، که جان مرا بی‌تو نیست برگ حیاتبیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بیناییخوشمان آمد خریدیمش.البته از پیشنهاد بی شرمانه ی پست قبلی صرف نظر کردیم.
مهرداد
۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۵۲ ۱ نظر
من:آقا اینجوری که نمیشه مفتی، دیگه باید بهاش رو بدیدوستم :خوب اینی که گفتی یعنی چه؟من : ویرایش میکنم ولی به یک شرطدوستم : به چه شرطی؟من: کتابی رو که میگم بخر برام پست کنهمممممم بالاخره زندگی خرج داره خوب همسایه های عزیز به نظرتون چه کتابی بگم بخرهالبته ادبی باشه هاااا
مهرداد
۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۳۱ ۰ نظر
خدایا من تقویم را اشتباه ورق زده ام یا تو فصلها راسودای تورا  بهانه ای بس باشد                    مستان تو را ترانه ای بس باشددرکشتن ما چه میزنی تیغ جفا                      ما را سر تازیانه ای بس باشدرباعیات دیوان شمس مولانا
مهرداد
۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر