پدر
جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۱ ب.ظ
امروز حین کار ،همکارم از پدرش میگفت، که با فلان برادر ش بوده امروز و فردا میخواهد برود خانه ی فلان خواهرش...داشت می گفت ....حواسم رفت پیش پدر نگاهم به گوشه ی اتاق گره خورد..اصلا دیگر متوجه نبودم که همکارم چه می گوید.....تا اینکه دستانش را جلوی چشمانم تکان داد و دوباره برگشتم.....پدرم تنها بازمانده ی خانواده ی خویش است ،کوچکترین عضو خانواده ،خواهرها سالیان دور ، بسیار دور رفته اند و وبرادران و پدر و مادر نیز هم. همه گی رفته اند در قبور پراکنده و دور از هم جای جای این کره ی خاکی زیر این گنبد مینا.او اینک تنهاست سالیان سال ،از ۲۵ سال پیش تا به حال...تنها با حجم عظیمی از خاطره ها ...رفت و آمد ها.....بدی ها خوبی ها..... سختی ها... اینجا میان دریا چند هزار کیلومتر دور از خانه ،دلم بهانه ی پدر راگرفت.زنگ زدم و جویای احوال شدم اما متفاوت تر از همیشه.......... شما که نزدیک هستید با عشق به پدرتان نگاه کنید نگاهی متفاوت تر از همیشه.....پ.ن ۱:خداوند نگهدار همه ی پدر ها باشد و ایضا مادران......پ . ن ۲: عزیزانمان تکه هایی از قلب و جانمان هستند ، مهربان باشیم...
۹۶/۰۴/۱۶
به کسی نگو
بگذار تمامی غم هایت با اشک هایت فرو ریزند
به خودت پناه ببر
مبادا اجازه دهی دستان دیگری تسلایت دهند
به یاد بیاور حضور این دستان همیشگی نیست
بغضت را رها کن در تنهایی و خلوتت
یاران همیشه یار نیستند
بگذار رازهایت برای همیشه راز باقی بمانند
که کسی محرم اسرار نیست
در این زمانه ی غریب
محرمان امروز نامحرمان فردایند
و سنگی برای صبوری باقی نمانده
سنگ صبوران کلید به دست در کمین نشسته اند
که مُهر بگشایند از درد دل هایت
تا سنگی شوند و ببارند بر دل غمبارت