امروز حین کار ،همکارم از پدرش میگفت، که با فلان برادر ش بوده امروز و فردا میخواهد برود خانه ی فلان خواهرش...داشت می گفت ....حواسم رفت پیش پدر نگاهم به گوشه ی اتاق گره خورد..اصلا دیگر متوجه نبودم که همکارم چه می گوید.....تا اینکه دستانش را جلوی چشمانم تکان داد و دوباره برگشتم.....پدرم تنها بازمانده ی خانواده ی خویش است ،کوچکترین عضو خانواده ،خواهرها سالیان دور ، بسیار دور رفته اند و وبرادران و پدر و مادر نیز هم. همه گی رفته اند در قبور پراکنده و دور از هم جای جای این کره ی خاکی زیر این گنبد مینا.او اینک تنهاست سالیان سال ،از ۲۵ سال پیش تا به حال...تنها با حجم عظیمی از خاطره ها ...رفت و آمد ها.....بدی ها خوبی ها..... سختی ها... اینجا میان دریا چند هزار کیلومتر دور از خانه ،دلم بهانه ی پدر راگرفت.زنگ زدم و جویای احوال شدم اما متفاوت تر از همیشه.......... شما که نزدیک هستید با عشق به پدرتان نگاه کنید نگاهی متفاوت تر از همیشه.....پ.ن ۱:خداوند نگهدار همه ی پدر ها باشد و ایضا مادران......پ . ن ۲: عزیزانمان تکه هایی از قلب و جانمان هستند ، مهربان باشیم...
۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۱
۱ نظر