کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

تلویزیون خانه ما(ظل عالی)خوب ،سال 87 خریدیمش.تلویزیون رنگی خانه‌مان را می‌گویم.راستش تا آن سال هنوز تلویزیون ما سیاه و سفید بود.چند‌باری خراب  شده بود ،تعمیرش کرده بودم.لیک این‌بار قطعه ای مربوط به بخش پردازش تصویرش به‌واسطه رعد و برق سوخت.جستجویی در شبکه کردیم اما قطعه پیدا نشد.ماندیم چه‌کار کنیم.در شورای خانه مطرحش نمودیم.رای خودم این بود که اصلا قید داشتن تلویزیون در خانه را بزنیم!اما تصویب نشد.آخر می‌دانید در خانه فقط مستند می‌بینند و گاهی برنامه‌های ورزشی. خروجی مبدل دیجتال را تبدیل به RFنموده و تی‌وی جان، این پیر فرتوت را احیا نمودیم. باور کنید خود تی‌وی جان با زبان بی‌زبانی می‌گفت که رهایش کنیم تا دیگر آسوده بخوابد .اما زهی خیال باطل. این وسط  گوشی‌مان هم ناله‌اش بالا رفته و می‌خواهد ریق‌ رحمت را سر بکشد. اما هنوز در مقابل هوشمند کردن تی‌وی و گوشی‌مان مقاومت می‌کنیم. تا کی؟ نمی‌دانم.   +زمان رعد و برق، وسایل برقی را از پریز برق بکشید.لطفا!+RF : فرکانس رادیویی.
مهرداد
۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۲۲ ۱ نظر
باز هم نتیجه‌ی اعتماد به آمریکا را دیدیم. فارغ از هر نگاه سیاسی عبرت گیری ما ایرانیان از تاریخ کم است و درنتیجه محکوم به تکرارش هستیم .می‌دانید شخصا می‌گویم و قصد نصیحت و  این جور چیز ها نیست و نمی گویم و نمی خواهم همه اینجوری فکر کنن. اینکه کفشم را وصله بزنم و لباسم وصله داشته باشد و کهنه باشه اصلا برایم ناراحت کننده و نگران کننده نیست دغدغه حفظ کشور و یکپارچگی اون حداقل برای من فراتر از این چیزهاست .اما آن چیزی که من را نگران می‌کند دو دسته‌گی مردم و بی کفایتی مسولین است.  آن چیزی که ناراحت کننده است قاچاق بیست میلیارد دلار کالا به صورت علنی جلو چشم مسولین و شاید هم توسط خود مسولین!! صدقه سر جریان آزاد اطلاعات و شفاف بودن همه چیز، کسی چه می‌داند؟؟ !! .آن چیزی که نگران کننده است اقامت و تابعیت آقازاده های  مسولین در  کشورهای مرفه  اروپایی‌ست. اون چیزی که نگران کننده است چشم بستن به غارت بیت المال و بزل و بخشش آن است. ملتی که دشمن داخلی داشته باشد نیاز به قشون کشی بیرونی ندارد همین می‌شود که اسکندر مقدونی فقط با ده هزار نفر خیل عظیم سپاهیان ایران را شکست می‌دهد و بر جان و مال و ناموس ایرانیان مسلط می‌شود و آن می‌کند که نباید. ودر حمله اعراب تکرار شد و در حمله دهشتناک مغول نیز هم. به قول یکی از  مورخین یونانی زمان فتح ایران توسط اسکندر : ایران غولی بود با پا های سفالی که با یک ضربه پاها خوردوهمه چیز تمام شد. الان هم بیم همان می‌رود که ما غولی باشیم با پاهای گلی.تا دیر نشده و تا شکاف بین مردم و مسولین بیشتر از  این نشده باید کاری کنند.
مهرداد
۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۲۴ ۱ نظر
شبانگاهان تا حریم سحر چون زبانه کشد سوز آوازم شرر ریزد بی امان بدل ساکنان فلک ناله سازم دل شیدا حلقه را شکند تا براید و راه سفر گیرد مگر یکدم گرم و شعله فشان تا ببام جهان بال و پر گیرد   خوشا ای دل بال و پر زدنت شعله ور شدنت در شبانگاهی ببزم غم دیدگان تری جام پر شرری شعله آهی بیا ساقی تا بدست طلب گیرم از کف تو جام پی در پی به داد دل ای قرار دلم نو بهار دلم میرسی پس کی                                                                                                                                                ساعد باقریپ.ن 1:بشنویدپ.ن 2: هممم از آهنگ های قدیم و خاطره انگیز بود .داشتم موسیقی گوش می‌دادم پرتم کرد به سالیان دور.پ.ن 3:  خل بازی بس است بروم بساط صبحانه را حاضر کنم  :)پ.ن4: آن عهد که بستم، بشکستم. والان داغونم  :((
مهرداد
۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۲۹ ۰ نظر
هنگام نوشتن خوابی نیم روزی در روزی ابری و بارانی ما را سخت در ربوده بود که قهوه ای زدیم و نوشتیم.در راستای خاطره نویسی با دعوت یک آشنا  1.من گرخیده ،معلم رمبیدهنمی‌دونم ،فکر کنم دوران راهنمایی بود .خلاصه ما هم از دوستداران ریاضی بودیم.مغضوب عده‌ای در کلاس .معلم ریاضی  سر کلاس اومد و شروع کرد به درس دادن.بعد مساله ای طرح کرد و خواستار شد که یه داوطلب بیاد حل کنه .خوب انتظار ندارین که بگم عمه گرام رفت برا حل اون :) خودم رفتم دیگه .شروع کردم به حل کردن و رسیدم به جایی که انتهای تخته سیاه بود  .خدمت مخاطبین کچلم عارضم که اون وقت ها که وایت برد نبود.اما بعد رسیدم کنار میز معلم. معلم هم واستاده بود و داشت توضیح می‌داد برا بچه ها که مساله اله وبله و من صندلی رو جابجا کردم که بتونم بنویسم و در حال نوشتن بودم که گرمپی استاد رمبید رو زمین و ولو شد بنده خدا فکر کرده بود داره رو صندلی میشینه لیکن دل غافل و از  همه جا بی خبر که من صندلی رو جابجا کردم. کلاس رفت رو هوا و من گرخیده مونده بودم و استاد رمبیده. گچ از دستم بر زمین فرو افتاد و پوکر فیس وار به معلم و و دهان بازش و به بچه ها نگاه می‌کردم نمی‌دانستم سکوت کنم یا بخندم o-O2.کاغذ بباید که میز نشاید.از کلاس های مورد علاقه‌ی من در دانشگاه ادبیات فارسی بود.استاد هر از چند گاهی موضوعی ،چیزی می‌داد از برای تحقیق.سهم من فکر کنم در مورد حضرت مولانا بود .بگذریم، از اینجا و از آنجا مطلبی گیر آورده واز برای ارایه آماده کرده بودیم.و نوبت به من رسید. آری پشت میز استاد رفتیم . از اون میزهایی که قدی بود  نه اداری که بچه‌ها بهش جا استادی می‌گفتن بر وزن جامدادی .برگه ها رو روی میز گذاشته دستی بر محاسن نداشته کشیدیم و اندکی در چشم حضار نگریستیم و با صاف کردن گلو با چند سرفه آغاز نمودیم.شروع کردیم به خواندن و گفتن و خواندن و...همین‌گونه ادامه دادیم تا اینکه در برگه به کلمه ای برخوردم که نتونستم بخونمش. بگم دست‌خطم تعریفی ندارد.(عزیزان فکر کنید طرف دست خط خودش رو هم نتونه بخونه!!البته به شما کچل‌ها هیچ ربطی نداره : دی ) . معمولا در چنین مواقعی طرف برگه را بر می‌دارد و به چشمانش نزدیکتر می کند تا بتواند کلمه را بخواند.لیکن ، لاکن استرس ما را فرا گرفت و ما نیز می‌خواستیم چنین کنیم که بتوانیم کلمه را بخوانیم .اما نمی شد هر چه زور می‌زدم برگه بالا نمی آمد .آی زور می‌زدم  ها زور میزدم .حدس بزنید چی شده بود . من دیووووانه لبه های میز رو گرفته بودم و داشتم زور می‌زدم که میز را به چشمانم نزدیکتر کنم  به جای کاغذ!!!!!!!!! .که استاد بانگ برآورد : کاغذ بباید که میز نشاید.آی کلاس رو هوا بود و رخ ما سرخ.پ.ن: مدیونید اگه فکر کنید برا جایزه نوشتم . لبیک یا آشنا http://glaryzhan.mihanblog.com/post/138بعدا نوشت:ما که رفتیم دریا،ولی 100تومن کوفتتون بشه
مهرداد
۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۱۵ ۱ نظر
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی         چوخیال آب روشن که به تشنگان نمایی       تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی       چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیاییبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی        شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی                                                                                                                                                       سعدی
مهرداد
۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۴۵ ۰ نظر
خدا رو شکر باز صدای بارون پیچید تو ناودون. اما حیف...پ.ن:امروز هم باروون زد .خدا روشکر .خدا رو شکر. ای کاش هروز این جوری بارون باشه میشه خدا ؟
مهرداد
۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۴ ۰ نظر
داشتم تو سالن قدم می زدم .پارسال رمضان بود ،ابتدای رمضان.سالن فرودگاه هم می‌دانیدپر از اماکن فروش چیز های مختلف است که با دیوار های چوبی از هم جدا می‌شوند.همین جور  داشتم پیش می رفتم یکدفعه دخترخانمی گفت:به خدا حامله‌ام!! سرم را بالا بردم دیدم دختر جوانی هست که پشت یکی از دیوار ها داشت سرپایی ساندویچ می خورد.نگاهی به خودم انداختم نگاهی به اطراف انداختم .هاج و واج که چرا دخترخانم این را دارد به من می‌گوید.کمی فکر کردم یکدفعه ندای از درون آمد خنگ خدا رمضان است. یعنی ها بد وضعیتی بود نمی‌دونستم بخندم، نخندم  جدی باشم نباشم اصلا چی بگم. باقی لقمه را که در دهانش مانده بود قورت داد.چه قدر نگران بود :/ گفتم راحت باشید خانم اینجا همه مسافراند.بعدها پیش خودم فکر کردم شاید ترس برخورد بد و خشن بعضی ها همچین دل نگرانی را در او ایجاد کرده بود.پ.ن : رمضان نزدیک است و تنی چند از دستان اشاره فرموده بودند در بلاگهایشان ،ناخودآگاه این خاطره به ذهنم آمد.
مهرداد
۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۱۲ ۰ نظر
از هر طیفی که‌باشی و هر دیدگاهی داشته باشی اعم از اینکه ایجاد درگیری و فیلم برداری از پیش طراحی شده بوده است یا نه خلاف آن،در هر صورتی، کار خانم پلیس در این موضوع اشتباه  بوده و قابل برخورد و پی‌گیرد قانونی است.بگذریم از اثرات منفی که چنین برخوردهایی در اذهان عمومی بر جایی می گذارند.:\  :\ :|
مهرداد
۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۳۷ ۰ نظر
خوب چه کار کنم رنگ آبی رو دوست دارم. :)
مهرداد
۲۹ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۳۸ ۰ نظر
خدا را شکر  که امنیت ما دست امثال شما نیست!!!!گوشی  را از یک داعشی گرفته بودند. چشمان گوینده که از کرد های  سوریه بود اشک آلود بود.گوشی داعشی حاوی فیلمی بود از سر بریدن اعضای یک خانواده ی علوی .داشت می گفت بدترین صحنه ی عمرش را دیده . جلوی چشمان دختر 10 تا 12 ساله خانواده، والدینش را ذبح و دختر رو مجبور می کنند حیرت زده و  وحشت زده نگاه کند. بعد نوبت خود دختره می شود و در  کمال قساوت اورا ذبح می کنند و داعشی ملعون  فیلم می گیرد وقهقه سر می زند.دفع موجوداتی اینچنین وحشی  به دور از  هرگونه نگاه و گرایش سیاسی و تنها با معیار اخلاق و انسانیت را شایسته ی تقدیر  می دانم. اما ای کاش قبل از  اینکه در  مورد موضوع خاصی خواستیم نظر بدهیم  قبلش کمی فکر  کنیم. جو گیر نشویم و جانب انصاف را رعایت کنیم.آقای  نوید محمد زاده شما که خود از  کردهای ایران هستید.آیا می دانید داعشی های کثیف که به کردهای شمال عراق به نام ایزدی  حمله کردند همه ی  ذکور را کشتند و سربریدند و همه ی  زن ها و دختر ها را به اسارت بردند و بعدا معلوم شد که از دختر نه ساله تا زن 60 ساله از دست تجاوزشان در  امان نبوده و بسیاری  از  آنها حامله شدند از  این وحشی های  پست فطرت .بر سر زبان ها بودن به چه قیمت ؟ساز مخالف زدن به چه قیمت ؟ شک دارم تو کرد باشی آقای محمد زاده ،کردها در مورد نوامیسشان با غیرتند.
مهرداد
۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۱۱ ۳ نظر