کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

یک ساعتی سرم رو بالشته هی اینوری شدم ،چرخیدم اون‌وری شدم.می‌خواستم بخوابم ولی نشد.اومدم اینجا.می‌دونید تحمل درد و رنجی که خودت مسببش بودی خیلی راحته تا اینکه تاوان یه چیزی رو پس بدی که تو توش مطلقا نقشی نداشتی.هی تو ذهنم چرخ می‌خوره مصلحت بعضی چیزا چی می‌تونه باشه؟خدایا عدالتت رو شکر .بابت همه چیزایی که بهم دادی و شکرگزار نبودم باز هم شکر.پ.ن: یه ابهام ،یه سوال کلی بود، اتفاق خاصی نیافتاده.
مهرداد
۱۵ مهر ۹۷ ، ۲۱:۱۵ ۳ نظر
1.بیا یکی از همکاران خونه خودش رو فروخته بود دلار کرده بود.بیا اینم عاقبتش.چه‌قدر بهش گفتم نکن این کارو.2.داداشم رفته بود فروشگاه  ملت سر روغن و گوشت یخ‌زده دعوا می‌کردن.آخه این همه گوشت و روغن‌خواری برا چی آخه؟ یکی گفته بود به برادرم که به اسم خودت گوشت بگیر بده من.
مهرداد
۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۰:۵۲ ۱ نظر
می‌دونی خدا؟!مو‌های سرم مثل من صبر کردن بلد نیستن.ببین دونه دونه دارن سفید می‌شن.این یه تهدید بود هااا حالا خودت می‌دونی!
مهرداد
۰۵ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۸ ۰ نظر
نمی‌دونم چی‌بگم.شاید بهش بگن توفیق اجباری.دوره گذاشتن  باید را بیفتم برم مازندران اون هم محمود آباد.دوره ها رو عمدا با خانواده جاهای خوش آب و هوا می‌ذارن تا اثرات نبود  همسر یا پدر  در کنار خانواده کمتر بشه، به مسولمون گفتم ببین آخه من تک تنها بیام چه‌کار؟  ،می‌گه نه باید بیای گیری کردیم ها اااااا.از یه طرف محرمه و تاسوعا و عاشورا و عزاداری از طرفی هم ترافیک جاده‌های شمال.خلاصه اگه جون سالم به‌در نبردیم حلال کنید.باید بگم زهی خیال باطل چندی پیش خواستم دوربین خوبی برا عکاسی بگیرم ، با این قیمت‌ها دیگه نمیشه.اگه تونستم عکس می‌گیرم می ذارم .خدایا این تبلت لنوو رو از من نگیر.دوستان هنوز سرزنشم میکنن چرا اپل نخریدم ولی به قول یکی از   بلاگرا قفس طلایی هستش.و اینکه مدتهاس تحریمش کردم تا اون باشه ما رو تحریم نکنه.++++امروز برابر تاسوعای حسینی از دوره برگشتم.شمال باران بود و من هم تمهیدات ایمنی را نیاندیشیده بودم و در نتیجه الان که در حال نوشتن این سطور هستم سردرد دارم و سرما خوردم.دو سه تا عکس گرفتم ان‌شاءالله فردا شب میذارم.خوب عزاداری ها تان قبول باشه و نذرهاتان مقبول درگاه احدیت.هرکدوم که حاجتی دارین ان‌شاءالله حاجت روا بشین.سرم درد می‌کنه برم بخوابم. امروز عاشورای حسینی بود و امید که عزاداری های همراه با معرفت تان مقبول درگاه افتاده باشد.دست همایونی در حال چیدن گوش ماهیقدوم مبارک در آب دریای خزرقلب های یک خانواده در ساحل شنی دریاردپای یک موجود خطرناکغروب قبل از باران
مهرداد
۲۲ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۱۸ ۲ نظر
مردم خودمون حداقل به خودمون رحم کنیم آخه این چه وضعشه.با این اوضاع دلی برای نوشتن نیست.
مهرداد
۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۲ نظر
الان من خستمه شبیه اون جغدپشتیه.می‌خواید بدونید چرا؟خوب دکترا قبول نشدم.دارم به شبا و روزایی فکر می‌کنم که داشتم برا این آزمون می‌خوندم .از شما چه پنهون که دل و دماغی هم برا دفاع از پایان‌نامه ارشدم ندارم.به قول شاعر با هیچ‌کسم میل سخن نیست. الان دارم فکر می‌کنم به فصول مختلف زندگیم،به وبلاگنویسی که ده سال انجامش دادم.به رفت و آمدهام با قطار به خوابگاه به دوستام به دانشگاه سابقم ولی  .می‌دونید ستاره‌های جوون درست بعد از مرگ ستاره‌های قدیمی متولد میشن.الان این حس رو دارم که با توجه به گذشته‌هام وتوانایی‌هام،اگه بخوام ادامه بدم، آره...بشنویددردعوت به چالش« من به‌ جای تو» رادیو بلاگی‌ها به جای شباهنگ گرامی این پست رو نوشتم با رعایت 100 کلمه.
مهرداد
۰۶ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۵۶ ۱ نظر
یه مدت می‌گفتن اون طرفای جنوب عده‌ای خاک صادر می‌کنن به امارات ! تکذیب شد.چند سال بعد مجلس قانونی مبنی بر ممنوعیت فروش خاک تصویب کرد.یه مدتی هم که مشخص نشد چینی‌ها  دارن ماهی های جنوب را می‌روفن یا نه ،تکذیب ، تایید ، تکذیب.خزر هم که نماینده مجلس یه چیز می‌گه ،وزیر یه چیز می‌گه.از حراج آب و خاک بگذریم ، حراج ناموس رو چه‌کار کنیم؟اخیرا عراقی‌ها تو مشهد مسافرخونه به شرط وجود زن و دختر فقط میرن! شده یه آپشن!اینها همون‌هایین که اسرای مارو به بدترین نحو تو زندان‌های عراق شکنجه می‌کردن.حتی بصره ای ها که مثلا شیعه بودن با اسرای ایرانی بد رفتار بودن.اینا همونا یا فرزندای اونان.باید گفت ممد همون بهتر که نبودی این روزا رو ببینی!
مهرداد
۰۴ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۵۸ ۲ نظر
خودحضرتم در حال کار و ثبت خرید و فروش در نرم افزار :)) وی هلو سخته باید برگشتنی بیشتر یاد بگیرماین مدادها توسط همسر دوستم طراحی شدن هرکدام 70 سانتی هستن باورتون می‌شه تا الان کلی مشتری داشتیم که فقط خواهان همین مدادها بودن؟! یه سفارش هم گرفتیم!این‌هم دستگاه کپی و کاغذای رنگی و کادو و...همین دستگاه خودش یه نفر می‌خواد!نمایی کلی از داخل مغازه بالاخره جایی برا دایر کردن مغازه پیدا کردیم! چند روزه مشغول تدارک اون و خرید اجناسیم.یه لوازم تحریری زدیم .مغازه کامل پر نشده فعلا دستمون خالیه و اجناس گروون.ان‌شاالله عکس می‌گیرم میذارم.تا جایی که بازار و بودجه اجازه داد از اجناس ایرانی استفاده کردیم.تکمیل پست باشه برا بعد.خوب امروز جمعه است و امشب عازم هستم به سکوی محل کارم درآب‌های نیلگون خلیج همیشه فارس .این رو بگم که زن‌دایی دوستم از کار منصرف شد.برا این کار نیاز به سواد رایانه‌ای هم داریم حالا دنبال نفر می‌گردیم .البته خودم و دوستان هم هستیم .به نظر کار تو مغازه حداقل به 2 نفر نیاز داره وبعدها بلکم بیشتر.به صورت رسمی نه ولی کار پرینت رنگی و فتوشاپ و اسکن وپرس کارت و... هم انجام می‌دیم.ها اضافه کنم که بچه‌ها قسمتی از بازار هدف ما هستن و این مدت فهمیدم که اون‌ها یعنی بچه‌ها شخصیت‌های کارتنی  مثل بنتن و الساو آناو بتمن ومردعنکبوتی و ... رو حتی بهتر از فامیلاشون می‌شناسن!!! وخواهان کارهایی هستن با طرح‌هایی از این حضرات...والا تازه یه دوره پیش برادرزاده همین دوستمان رفتیم جهت شناختن این  شخصیت‌ها.به قول همسایه : پست در دست تعمیر(تعمیر شد در مورخه 2 شهریور)
مهرداد
۲۸ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۰ ۴ نظر
همین چن وقت پیش بود ، دیدمش  گفتم سلام گفت سلام.  وحید همسایه‌مان رو می‌گویم.و اون یکی زهرا بود .وحید رو گفتن سکته کرده !ولی 36 سالش بود.و زهرا که سرطان گرفته بود 32 ساله بود. از همسایه‌های قدیمی بودن.می‌دونید برا ما که نزدیک به 50 ساله تو این محلیم این دست حوادث غم انگیزه.  زندگیشون چه کوتاه بود.خدا رحمتشون کنه.بشنوید: سلامببخشید اگر این پست غمگین بود.
مهرداد
۲۲ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۱ ۱ نظر
یه همکار آذری دارم ، دوش داشتیم از احوال ایران سخن می‌راندیم که گفت ما به شما کاری نداریم اگه خبری بشه ما دخالت نمی‌کنیم و ما دل در گرو جایی دیگر داریم.از این حرفاش دلم گرفت.من کردم، ولی خودم رو از هر ایرانی ایرانی‌تر می‌دونم .ایران وطن منه و دوست دارم تو همین خاک زندگی کنم وبمیرم.من یه ایرانیم.
مهرداد
۱۱ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۵۹ ۲ نظر