کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

یه مدت می‌گفتن اون طرفای جنوب عده‌ای خاک صادر می‌کنن به امارات ! تکذیب شد.چند سال بعد مجلس قانونی مبنی بر ممنوعیت فروش خاک تصویب کرد.یه مدتی هم که مشخص نشد چینی‌ها  دارن ماهی های جنوب را می‌روفن یا نه ،تکذیب ، تایید ، تکذیب.خزر هم که نماینده مجلس یه چیز می‌گه ،وزیر یه چیز می‌گه.از حراج آب و خاک بگذریم ، حراج ناموس رو چه‌کار کنیم؟اخیرا عراقی‌ها تو مشهد مسافرخونه به شرط وجود زن و دختر فقط میرن! شده یه آپشن!اینها همون‌هایین که اسرای مارو به بدترین نحو تو زندان‌های عراق شکنجه می‌کردن.حتی بصره ای ها که مثلا شیعه بودن با اسرای ایرانی بد رفتار بودن.اینا همونا یا فرزندای اونان.باید گفت ممد همون بهتر که نبودی این روزا رو ببینی!
مهرداد
۰۴ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۵۸ ۲ نظر
خودحضرتم در حال کار و ثبت خرید و فروش در نرم افزار :)) وی هلو سخته باید برگشتنی بیشتر یاد بگیرماین مدادها توسط همسر دوستم طراحی شدن هرکدام 70 سانتی هستن باورتون می‌شه تا الان کلی مشتری داشتیم که فقط خواهان همین مدادها بودن؟! یه سفارش هم گرفتیم!این‌هم دستگاه کپی و کاغذای رنگی و کادو و...همین دستگاه خودش یه نفر می‌خواد!نمایی کلی از داخل مغازه بالاخره جایی برا دایر کردن مغازه پیدا کردیم! چند روزه مشغول تدارک اون و خرید اجناسیم.یه لوازم تحریری زدیم .مغازه کامل پر نشده فعلا دستمون خالیه و اجناس گروون.ان‌شاالله عکس می‌گیرم میذارم.تا جایی که بازار و بودجه اجازه داد از اجناس ایرانی استفاده کردیم.تکمیل پست باشه برا بعد.خوب امروز جمعه است و امشب عازم هستم به سکوی محل کارم درآب‌های نیلگون خلیج همیشه فارس .این رو بگم که زن‌دایی دوستم از کار منصرف شد.برا این کار نیاز به سواد رایانه‌ای هم داریم حالا دنبال نفر می‌گردیم .البته خودم و دوستان هم هستیم .به نظر کار تو مغازه حداقل به 2 نفر نیاز داره وبعدها بلکم بیشتر.به صورت رسمی نه ولی کار پرینت رنگی و فتوشاپ و اسکن وپرس کارت و... هم انجام می‌دیم.ها اضافه کنم که بچه‌ها قسمتی از بازار هدف ما هستن و این مدت فهمیدم که اون‌ها یعنی بچه‌ها شخصیت‌های کارتنی  مثل بنتن و الساو آناو بتمن ومردعنکبوتی و ... رو حتی بهتر از فامیلاشون می‌شناسن!!! وخواهان کارهایی هستن با طرح‌هایی از این حضرات...والا تازه یه دوره پیش برادرزاده همین دوستمان رفتیم جهت شناختن این  شخصیت‌ها.به قول همسایه : پست در دست تعمیر(تعمیر شد در مورخه 2 شهریور)
مهرداد
۲۸ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۰ ۴ نظر
همین چن وقت پیش بود ، دیدمش  گفتم سلام گفت سلام.  وحید همسایه‌مان رو می‌گویم.و اون یکی زهرا بود .وحید رو گفتن سکته کرده !ولی 36 سالش بود.و زهرا که سرطان گرفته بود 32 ساله بود. از همسایه‌های قدیمی بودن.می‌دونید برا ما که نزدیک به 50 ساله تو این محلیم این دست حوادث غم انگیزه.  زندگیشون چه کوتاه بود.خدا رحمتشون کنه.بشنوید: سلامببخشید اگر این پست غمگین بود.
مهرداد
۲۲ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۱ ۱ نظر
یه همکار آذری دارم ، دوش داشتیم از احوال ایران سخن می‌راندیم که گفت ما به شما کاری نداریم اگه خبری بشه ما دخالت نمی‌کنیم و ما دل در گرو جایی دیگر داریم.از این حرفاش دلم گرفت.من کردم، ولی خودم رو از هر ایرانی ایرانی‌تر می‌دونم .ایران وطن منه و دوست دارم تو همین خاک زندگی کنم وبمیرم.من یه ایرانیم.
مهرداد
۱۱ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۵۹ ۲ نظر
بالاخره یک مغازه پیدا کردیم 15 پیش و 1.5 اجاره.دو سه روز اومدیم و رفتیم و درنهایت صاحبش که فکر کنم پیرمرد 90 ساله‌ای بود راضی شد.می‌گفت ماهی 2 تومن .تازه مغازه هم در دست تعمیر و نوسازی بود به همین خاطر 10 تومن پیش دادیم تا مغازه آماده شد مابقی رو هم بدیم. قرار بود که یکم مرداد تحویل بده ولی آماده نبود.مغازه در واقع جز‌یی از یک خانه بود که وی معامله کرده بود 2 میلیارد تومن و الان کلا گذاشته بود برا فروش  4 میلیارد تومن یعنی 2 میلیارد سود در عرض چندین ماه.کسی هم داخل خانه نبود و خانه خالی بود.پیش خودم فکر می‌کردم (الان هم همین فکر رو می‌کنم)والاترین شغل و محترم‌ترین شغل در جامعه مربوط به استادهای دانشگاه هستش والبته و صد البته منظورم دانشگاه‌هایی مثل شریف و ... است.یه استاد باید چند سال تو دانشگاه درس بده که 2 میلیارد درآمد داشته باشه!؟هوووم چند سال؟!گند بزنن به این اقتصاد که دلالی سودش از نجابت بیشتره!!خوب داشتم می‌گفتم ،آره مغازه هنوز آماده نبود و بنده خدا پیرمرد داستان ما باقی پول رهن رو می‌خواست. گفتم حاجی شیشه مغازه و روشنایی‌هاش مونده که!عصبی شد و قرار داد رو فسخ کردیم.آقا مالشه هر تصمیمی می‌خواد بگیره ولی از آرزوهام اینه که پولدار بشم دست عده‌ای رو بگیرم و قطعا این بنده خدا الگوی خوبی در این زمینه نبود.
مهرداد
۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۴۳ ۵ نظر
خواستم بنویسم :اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیستولی به قول بازیگر فیلم پاپیلون : من هنوز زنده ام
مهرداد
۲۹ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر
آخه چرا ؟!دوستم  می‌خواهد با خانواده به گرجستان مهاجرت کند.تازه‌گی‌ها سفری داشته به آنجا.پرسیدم چه‌شد که این تصمیم را گرفتی؟گفت حقیقت‌ این است که نرخ تورم آنجابسیارپایین است.من هم پیش خودم فکر کردم شاید دلیل کافی نباشد.بعد اضافه کرد که ما از لحاظ فرهنگی عقب‌ماندیم .یعنی مردم ایران یه جورایی جا ماندن.سفر را با خانم و دخترش رفته بود.در ادامه گفت آنجا در ساحل دریا خانمی لب ساحل کنارشان دراز کشیده بود و هرآنچه می‌خورد یا می‌کشید مثل سیگار  حتی خاکستر سیگار و فیلتر آن را هم در ساحل رها نکرد و ساحل دریا آنجا بسیار تمیز و زیبا بود.در مقایسه با سواحل خودمان مخصوصا شمال کشور تاسف‌برانگیز بود صحبتش..
مهرداد
۲۷ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۱۰ ۳ نظر
امروز برای کاری به خانهٔ دوست قدیمی‌ام رفتم، «میم».ما از سال هفتادوهشت باهم دوستیم. ازآن‌وقت‌ها که برای ورود به هنرستان آزمون دادیم و بعدهایش در طول ادامه‌ٔ تحصیل.می‌شود گفت که «میم» صمیمی‌ترین دوستم هست.چندسال پیش ازدواج کرد و امروز گفت که پنج،شش ماه دیگر بابا می‌شود انشاءاله.ذوق کردم وبا خوشحالی پرسیدم که دختر است یا پسر؟گفت معلوم نیست هنوز.من گفتم که دوست دارم دختر باشد! و البته سالم باشد جنسیتش هرچه باشد.از الان ذوق‌زده شده‌ام که در آغوش بگیر‌‌مش باید خیلی کوچک و بامزه باشد.دلم غنج رفت.«میم» گرایش تحصیلی‌اش را عوض کرد .چند کتاب به او امانت داده بودم ،دیگر نیازشان نداشت.حال کتاب‌ها به خانهٔ خود برگشتند.
مهرداد
۰۸ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۲۴ ۰ نظر
این‌روزها بحث مربوط به شهریه مدارس غیرانتفاعی داغ است.وقتی قیمت‌ها را می‌بینم دود از کله‌ام بلند می‌شود!یعنی یک خانواده که حداقل دو فرزند مدرسه رو دارد می‌بایست بین دو تا چهار میلیون تومان! برای هر نیم‌سال پرداخت کند. و بلکم بیشتر.حال سوال اینجاست ، خانواده‌هایی که ندارند چه؟شاید بگویید مدارس دولتی که هستند.آری هستند اما واقعا کیفیت آموزش و تربیت بچه‌ها در مدارس دولتی با مدارس غیرانتفاعی قابل مقایسه نیست. این مهم را با تجربه‌ای نشسته بر عمق وجودم درک کرده‌ام . شکاف اجتماعی و طبقاتی درست از همین‌جا شکل می‌گیرد.دیگر وقت آن است که فاتحه‌ای‌ برای اصل «سی‌ام» قانون اساسی  بخوانیم. می‌دانید،یاد کتب تاریخی درسی افتادم که در آنها نوشته بود: نظام آموزشی دوران «طاغوتی» ساسانی طبقاتی بود.
مهرداد
۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۰۶ ۰ نظر
صبح زود بود رفتم که کارت پرواز خودم و دوستم رو بگیرم .شاید بر حسب عادت بود.ولی نمی‌شد تو صورتش نگاه کنم!.سلام کردم. پرسید بار دارم یانه)چمدان و کوله پشتی و اینا(،من هم گفتم نه. درمورد دوستم پرسید .یهو گفت آقا کجا رو داری نگاه می‌کنی؟با شمام!؟ .نمی‌دونم چرا عصبی بود و از چی ناراحت .با آرایش غلیظی که داشت دوست نداشتم نگاهش کنم.کارت‌های پروازمون رو گرفتم،برگشتنی شنیدم زیرلب داشت به‌من می‌گفت عقب افتاده .رفتم پیش دوستم نشستم و شروع کردم به گوش دادن موسیقی و فراموش کردن حرفش که مثل تیزی خنجر قلبم رو سوزوند.داشتم پیش خودم فکر می‌کردم اگه عقب‌افتادگی اینه که به صورت مثل عروس آرایش کرده‌اش نگاه نکردم!آره، من عقب‌افتادم که هیچ ،این عقب‌افتادگی رو هم دوست دارم.
مهرداد
۰۴ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر