کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی
آخرین مطالب

جهانی نو

يكشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۳۳ ق.ظ
خب این مدت پاییز متناسب با اسمش بود.آخه می‌دونید چندسالی بود این جوری نمناک نبود والبته هوا اینجا خیلی سرد نشد و در نتیجه همه برگها از شاخ درختان تکیده نشده بود. چند روز باران بارید اما قبل از باران آسمان پوشیده شد از ابرهای سیاه و اندک نسیم سردی می‌وزید.همین اندک نسیم و برگهای باقیمانده تصویری رویایی داخل خیابونای شهر رقم زده بود.مثل دونه‌های برف، برگ بود که از درختا جدا می‌شد  اونم چه رنگ هایی که‌این برگا نداشتن.محسور می‌کردن آدمی رو.پای درختای چنار خیابون مادر ودختری پنج ،شش ساله داشتن رو برگا راه می‌رفتن و از خش خش اونا لذت می‌بردن و باهم می‌خندیدن.لباساشونم هم هماهنگ بود با هم وبا رنگ برگا،قبله همایونی‌مان را مقبول افتاد و لبخندی بر لبان مبارکمان نقش بست. :))واینکه دوستمان پدر شد یعنی شده بود و فکر کنم یه هفته‌ای زودتر پای بر این عرصه گیتی نهاده بود و به دنیا آمدنش و قصور پزشکی که رخ داده بود خود داستانی دارد که شاید بعدا نقل کنم .بگذریم، شبی من مهمان آنها شدم  .پدربزرگ دوستم هم آمده بود و مراسم اذان گفتن درگوش نوزاد را اجرا کرد.جالب بود.بعد که مهمان‌ها رفتن گفتم نوزاد رو  دوستم آورد وبغلش کردم خیلی بانمک و کوچولو و بی دفاع بود حیف که نمی‌شد محکم بغلش کنی و فشارش بدی.هی دست و پای کوچیکش رو تکان می‌داد و انگار دنبال مادرش بود که شیر بخوره.خدا حفظش کنه.این هم عکسی از این نوگل:)پ.ن:حال روحی مساعدی نداشتیم لیکن تولد این نینی خبر خوشی بود.ها داشت یادم ‌می‌رفت اسمش رو علی گذاشتن.
  • ۹۷/۰۹/۱۸
  • ۲۶ نمایش
  • مهرداد

نظرات (۱)

  • کسی که سعی میکنه انسان باشه
  • آخی چه موچولوه☺
    من دلم میخواست 10_8_7تا بچه داشته باشم.
    حالا ازپس یکیشم به زور میتونیم بربیایم با این اوضاع
    پاسخ:
    درود خدا بر شما آره خیلی والا کاکو ما هم موافق 4 تا هستم تا نسل خاله و عمه و عمو و دایی ها منقرض نشه ... اصلا خانه شلوغ صفایی داره که نگو... ممنون و پوزش بابت تاخییر