شب،تنهایی و هجوم افکار
پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۷ ب.ظ
آمده ایم دوره، همین کمک های اولیه و این صحبتها .خوب بود بسیاریشان یادآوری بود.نکات جدیدی هم یاد گرفتم.یاد چند سال پیش افتادم با هملیخ بنده خدایی رو از خطر مرگ نجات دادم،گاهی وقتها فکر میکنم چه میشود بهجای یک سری برنامههای صدمن یه پر غاز- حقیقتا خود غاز خیلی گران شده باید گفت پر غاز-که تیوی پخش میکنه از این آموزشها بذارن.راستش دوره تمام شده و تنها ماندم .هم اتاقی امروز رفت.سیگار میکشید از فرط استرس شغلی،این را میشد از پکهای عمیقش فهمید.دلم خواست، تا الان مقاومت کردم.آینده را نمیدانم.ظاهر دوستم مرا پرت کرد سالهای دور محله قدیمی شبیه یکی از دوستانم است.دور از جانش البته .خودش را دار زد .چه قدر آدما میتونن شبیه هم باشن وچهقدر سرنوشتها متفاوت.زنگ زدم به یکی از دوستای اصفهانی ،عاشق لهجهاشم.خیلی هم نازک حرف میزنه .یه بار تلفنی داشتیم حرف میزدیم خواهرم گفت این زنه کیه ؟ اطراف رو نگاه کردم گفتم کدوم زن، دوزاریم افتاد از خنده غش کردم، گفتم از کی تا حالا اسم زن ها ممد شده.بماند که به یه بدبختی جستیم.از یه خبرش ناراحت شدم، فقط 25 روز زیر یک سقف. همکارم رو میگم که تازگی طلاق گرفت.فقط 14 روز بعد دوباره ازدواج کرد. چرا آخه؟چهقدر ناپایدار. سال گذشته بود گفت چند وقت دیگه عروسیمه بلند شد رقصید دست منو گرفت بیا تو هم گفتم والا رقص بلد نیستم گفت کردی چی؟ گفتم هیچ رقصی. توصیه کرد یاد بگیرم ،ولی هنوز همونم.مثل آهنگ مثل فیلم.گفت دست بجونبون عاشق شو .گفتم دروازه عاشقی قلبه ولی خوب تا نخوای بازش نمیکنی باید بخوای.یاد دوست داشته شدنهای یک طرفه سالهای نه چندان دور افتادم.شاید یه وقت در موردشون نوشتم .خبری ازشون ندارم فقط میدونم اولی چند سال پیش صاحب بچه شد وقتی فهمیدم که مرخصی گرفته بود از دانشگاه.جایی که دیگه تدریس نمیکردم و رفته بودم به دوستم سر بزنم ،گفت میدونی نیلو حامله است؟مکثی کردم و گفتم مبارکه.پ.ن:مدتی نیستم شاید هم برای همیشه برم باید ببینم چیپیش میآد.بعدا نوشت: یه همکار اینجا رو میخونه ،به این خاطر گفتم برم ، لاکن بذار بخونه موندن اینجا ارزشش رو داره .میدونید عادت کردم به دوستان انگار سالهاست با شما آشنام و غم و شادی شما هم باعث غم و شادی من میشه.اینه که میمونم.
۹۸/۰۹/۰۷