کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

به مناسبت روز مرد.
مهرداد
۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۵۹ ۰ نظر
همین چند درخت شمال کشور باقی مانده است .صدا و سیما  می‌گوید بادهای گرم وزیدن گرفته اند و جنگل ها خود مشتعل شده اند. بیچاره باد! زبان  ندارد که از خودش دفاع کند.مثل همیشه آنچه را که صدا و سیما باید بگوید، نمی‌گوید. هموطن های عزیز جنگل آتش نگرفته بود تا اینکه تعطیلات شد و  شما راهی شمال شدید.بعد آتش سوزی ها شروع شد. ای من به قربان این فرهنگ آریاییتان بروم . تا کجا ؟؟!!! :|    :|   :|
مهرداد
۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۳۸ ۰ نظر
تحویل سال  محل کار خدا رفتگان همه رو بیامرزه و قرین رحمت و آرامش قرار بده .و آرزوی موفقیت برای همه در سال جدید.آرزوی شادی بیشتر، درد و رنج کمتر آرزوی کار  و تاهل بر جوون ها.آرزوی سلامتی برای همهآمین.
مهرداد
۲۹ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۰۲ ۳ نظر
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال                      عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب                      به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی                                                                                                                                                                                                                              عراقیهممممممم به که بینم؟
مهرداد
۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۰۰ ۰ نظر
مهرداد
۱۸ اسفند ۹۶ ، ۰۴:۱۰ ۰ نظر
اسفند ماه بود و جشن نیکوکاری به گمانم  ده ،دوازده سال پیش .رفته بودم پای صندوق های کمیته ی امداد جهت جمع آوری کمک های مردمی در محله‌ی خزانه‌ی بخارایی  فکر کنم جایی که بودیم یک میدان بود.تقریبا دو یا سه بار از صبح تا شب صندوق رو تعویض کردیم صندوق ها پر از پول می شد.تا جایی که یادم می‌آید یکی دو نفر هم آمدند و جواهرات در صندوق انداختند. اما سال بعد صندوق کنار یک فروشگاه بود در سعادت آباد .از صبح زود تا شب حتی نصف صندوق هم پر نشد.مگر فاصله ی خزانه تا سعادت آباد چه قدر بود که اینقدر دلهای مردمانشان از هم دور بود. خاطره ای که از خزانه یادم مانده بود بخشش پیرزنی بود که النگوهایش را هدیه کرد. خاطره ای که از سعادت آباد یادم مانده بود متلک تلخ دو دختر خانم بود .اواخر اسفند که می شود بی اختیار یاد جشن نیکوکاری می‌افتم.
مهرداد
۱۶ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۵۹ ۰ نظر
خبر را خواندم :هواپیمای حامل دکتر محمد جواد ظریف که در کنفراس مونیخ شرکت کرده بود در فرودگاه مونیخ زمین گیر شده بود دلیلش هم ترس از تحریم های آمریکا و در نتیجه ممانعت از سوخت گیری هواپیمای حامل ایشان بود تا اینکه ارتش پادر میانی کرده و سوخت تهیه می‌کند.وبله اینگونه بود که تحریم ها رفتن!!چه تلخ.بگذریم، هرچند احساس بد تحقیر شدن به من دست داد. اما نشستم وخوب فکر کردم ،دیدم شاید مشکل از ماست از مردم از دولت مردان .سال ها مردم توسط خودی های بی خدا تحقیر شدن .سر صف یارانه ،صف سهام عدالت ،سر کیفیت خودروها در نظام سلامت در بیمارستانها در بانک ها ،بله این ملت دیگر به تحقیر شدن عادت کرده است دیگر از بیگانگان چه انتظار؟! نمی دانم تفاوت ملتی که دم از ایمان می زند وملت‌هایی  نظیر ژاپن و آلمان در چیست که آنها حداقل به لحاظ کار و امور اقتصادی بعد از با خاک یکسان شدنشان  دوباره ققنوس وار به پا خواستند.بیایید دیگرخودمان را گول نزنیم فرهنگ کار و تلاش و غیرت در ما مرده است وجایش را پک زدن به قلیان و آرق بد از دیزی با پیاز  گرفته است.
مهرداد
۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۱۷ ۰ نظر
چه دردناکه پیکر عزیزت روی قله ی کوه ها باشه و در اوج تنهایی و تاریکی و سرما،  برف و کولاک روی پیکرش رو بپوشونه . چه غمگین و چه دردناک.خدا به بستگانشون صبر بده.
مهرداد
۰۶ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۱۹ ۰ نظر
Don't cry be a manهمین .
مهرداد
۰۲ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۵۰ ۰ نظر
استرس دارم .نگاش کردم گفتم چی شده ؟گفت میدونی مهرداد یک لحظه مثل فیلم از جلو چشم هام همه چی رد شد. گفتم خوب؟میدونی  بچه گی هام یادم افتاد و جوونیای بابا و مامانم، والان که چه قدر شکسته شدن ! بعد مدرسه و دانشگاه و کار و ازدواج .هیچی مثل این آخری تکونم نداد .مهرداد حالا که داماد شدم  گذر  زمان رو بهتر حس کردم  و این چرخه ی  زندگی رو  . زدم رو شونه اش گفتم  بی  خیال شاه داماد خدا بده  از این استرس ها!!دو نفری خندیدیم ازته دل...
مهرداد
۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۳۴ ۰ نظر