چرخ گردون
دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۳۴ ب.ظ
استرس دارم .نگاش کردم گفتم چی شده ؟گفت میدونی مهرداد یک لحظه مثل فیلم از جلو چشم هام همه چی رد شد. گفتم خوب؟میدونی بچه گی هام یادم افتاد و جوونیای بابا و مامانم، والان که چه قدر شکسته شدن ! بعد مدرسه و دانشگاه و کار و ازدواج .هیچی مثل این آخری تکونم نداد .مهرداد حالا که داماد شدم گذر زمان رو بهتر حس کردم و این چرخه ی زندگی رو . زدم رو شونه اش گفتم بی خیال شاه داماد خدا بده از این استرس ها!!دو نفری خندیدیم ازته دل...
۹۶/۱۱/۲۳