کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی

آخرین مطالب

کار سنگ‌گذاری آرامگاه پدر تمام شد.پدر رفت والان خاطراتش تو دلم تو ذهنم هست.خدا بیامرزتت پدر.خدا رحمتت کنه.یه چیزایی اذیتم می‌کنه پدر توزندگی سختی‌های زیادی کشید. همیشه فکر می‌کردم پدر این‌قدر عمر می‌کنه مخصوصا این سالای آخر بتونه  ظهور امام زمان(عج) رو ببینه و دیگری دیدن خوشبختی ما بود که نشد.در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم.              لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
مهرداد
۰۵ تیر ۹۹ ، ۱۷:۳۴ ۲ نظر
سنگ مزار پدر در حال آماده شدنه.یه چیزی می‌گم قضاوتم نکنید.آره پذیرش مرگ عزیز سخته ولی بسته به نوع نگاه آدم و دیدگاهی که به مرگ داره سختی یا آسونی این پذیرش متغیره.(انشاءالله  با عزیزانتون  سالیان دراز خوش وخرم زندگی کنین).آنچه سخت‌تر از  وفات عزیزه مرور شدن خاطرات اون در لحظات تنهایی هست .وقتی پدر را همراه برادرم داخل مقبره‌اش می ذاشتیم خاطراتش برام مرور شد واون لحظه که کفن رو از  صورتش کنار زدم چهره اش آروم بود و از اینکه دیگه درد نمی‌کشه خوشحال بودم از این که رها شد از درد ورنج.خدا رحمتت کنه پدر.خدا برادرم رو جزای نیک بده، من که بواسطه کارم کمتر پیش پدر بودم و کارهای پدر برعهده اون و دیگر برادرم بود به مدت چندین سال.اوایل فکر می‌کردم شاید این مشغولیت به پدر آدم رو از کار و زندگی از تحصیل و...بندازه.چه خیالی!  رسیدگی به پدر خود زندگی بود.
مهرداد
۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۵ ۰ نظر
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَدوستان امروز(99/3/3) پدرم به رحمت خدا رفت.لطفا براشادی و آمرزش روحش فاتحه و صلوات بفرستین .امروز(99/3/4) پدر را به خاک سپردیم.فکرش را نمی کردم غسال پدرم دانش‌آموز سالیان دورم باشد.ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می‌ رود وان دل که با خود داشتم ، با دلستانم می رود
مهرداد
۰۳ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۴۷ ۳ نظر
افسرده شدم.فکر کنم. بعدا نوشت: باشه حالا شاید نشه زندگی کنم ولی باید زنده بمونم که.ادامه می‌دم پس.
مهرداد
۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۲۳ ۱ نظر
رفته بودم داروخانه مقداری الکل بخرم برای ضدعفونی.داشتم پول داروخونه رو می‌دادم که دستانی نحیف کتابی رو که گرفته بود پیشنهاد کرد .برگشتم دیدمش با موهای حنا رنگ و صورتی مهربان و بدنی نزار و کلامی خوش لحن .زن میانسالی بود با کالسکه خرید داشت کتاب حمل می کرد و می‌فروخت .بلافاصله یاد لیست کتاب‌های یکی از بلاگرا افتادم -راستش الان هم یادم نیست که کدام بلاگر بود- و کتاب ((سه‌شنبه‌ها با موری)) را دیدم .خریدمش ودرگوشه ای گذاشتم تا بعداز گذر ایامی چند بخوانمش .قصدم نشان دادن  همت بانوی محترم میانسال بود که داشت کسب روزی می‌کرد به همین سادگی، بی بهانه!پ.ن1:کتاب رو باید بخوانم اگر شایسته بود جای آن ستاره‌ها نامش را می‌نویسم.:)پ.ن2:امروز می‌رم محل کار .با خودم می برمش. وقت شد نکاتی از کتاب رو اینجا می‌نویسم اگر در خور بود.شاید هم سنتی شد و زین پس با کتب دیگر همین کار کردم.
مهرداد
۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۰۳ ۱ نظر
چند وقت پیش بود ،خسته عصبی و کلافه بود.پرسیدم چته؟یه جورایی داشت می‌گفت از زندگیم راضی نیستم وداغون شدم .صحبت پیش رفت تا اینکه فهمیدم خانومش دکتری قبول شده اون هم دولتی یه رشته سخت و پیشتر هم باهم مشاجراتی داشتن که الان تشدیدشده.چشام برق زد گفتم اینا که ناراحتی نداره .درسته یه مدت برنامه زندگی مختل می شه و به هم می خوره اما بعدش چی؟باعث افتخاره هم برا خودش هم برا تو. درضمن تو الان مرد زندگیش هستی و تو رو قابل تکیه دیده که همسرت شده و تو هم پذیرفتی پس مثل یه مرد پا زندگیت بمون .خلاصه گذشت تا اینکه شنیدم  بچه دار هم شدن !کلی خوشحال شدم براشون والان خیلی باهم خوبن.به چندتا از دوستان قول دادم که اگه متاهل شدم می رم خونه شون این هم به اونا اضافه شد.
مهرداد
۰۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۵۱ ۱ نظر
سرش رو از رو گوشی بلند کرد و گفت: چرا؟گفتم چی شده؟چی چرا؟- همکارم یه دوست دختر پیدا کرده .البته مثل مابقی می‌گه جاست فور فان. موضع من بماند.-همکارم ادامه داد،این بنده خدا دیگه ورجین نیست دوست قبلیش خیانت کرده بهش اون هم با چه حرف‌هایی .بهونه قشنگ من برا زندگی !خوشگل من !هستی من!با این حرف ها و به اصطلاح مخ زنی‌ها آروم آروم نقشه رو پیش برده اوایل حتی دست هم بهش نداده بود اما با شیرین زبونی و خام بودنش فریبش می‌ده  و بعد وعده زندگی مشترک و...اوایل فقط هنگام سلام واحوال پرسی  دست می‌دادن بعد آروم  بدنش رو لمس می‌کنه  همه این ها به خاطر بی تجربگی و خامیش بوده البته احساس خوبی هم نداشته وقتی طرف این کارها رو می‌کرده ولی به گفته خودش دوستش داشته. و وعده زندگی آینده  و بعد آنچه که نباید بشه (به نظرم کسی که می‌خواد یه دختر همسرش بشه اصلا کار به این جاها نمی‌کشه، اگه واقعا دوستش داشته باشه هرچی که دختره رو عذاب می‌ده یا ناراحت می کنه انجام نمی‌ده- قابل توجه خانم‌هاکه این چیزا نشونه هایی خوبی نیست و به معنی زنگ خطر تو یه رابطه است این رو من که یه مذکر هستم دارم می گم... ) و  ورجین بودنش رو  از دست میده و طرف هم می‌ره سراغ یکی دیگه بعد از فتح قله عفت و احساس این دختر.پ.ن1: نه اینکه قصدم این باشه که بگم تموم ارزش یه دختر به ورجین بودنش هست نه!ولی این عمل یعنی اینکه یه بار این خانم روح و روان و جسمش و تموم وجودش رو با یکی شریک شده  که کار به اینجا کشیده و این خوب نیست  باید بیشتر مراقب می‌بود.
مهرداد
۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر
آخر ای دوست نخواهی پرسید                      که دل از دوری رویت چه کشید سوخت در آتش و خاکستر شد وعده های تو به دادش نرسید                                                                                 فریدون مشیریپ.ن1: دلم عجیب گرفته پ.ن2:تولد امام زمان (ع) مبارک باشهبعدا.ن: حوصله سلمانی و کرونا و... رو نداشتم قبل از عزیمت به سکو موهامو از بیخ تراشیدم
مهرداد
۲۰ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۳۳ ۰ نظر
ببینید این موجود کوچک  چه بر سر دنیا و اقتصاد و آدماش آورد.مثل یه فیلم ژانر وحشت هست که با ژانر علمی تخیلی آمیخته شده باشه.عجب عجب!.دیدید مرزها همه اش الکی هست و نوع بشر باید بفهمه که باید با هم یکی باشن و سر هر چیز بی خودی به هم نپرن .زندگی ما آدما روی این کره خاکی بیش از اونی که فکرکنیم به هم وابسته است.پ.ن1:تشکر می کنیم از همه آدم‌های باشعوری که در خانه ماندن و به سفر نرفتن.پ.ن2:سلام نمی‌کنیم به آنهایی که بار سفر به این شهر و اون شهر بستن و می‌گوییم: چه طوری بی‌شعور؟
مهرداد
۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۱۹ ۱ نظر
خوب چنتا عکس از  عید سال نو در محل کار گذاشتیم  .بگم که لباس  کار و کفش ایمنی پوشیدم جایی هم که واسادم محل فرود چاپر (بال‌گرد) هست. پشت سرم هم دریاس.بضاعت سفره همین بود شیرینی نداشتیم و از آشپز که بچه خورموج هست خواستیم درست کنه برامون.لبتون همیشه خندان.و سال جدید سال رسیدن به آرزوهاتون باشه.سال حل مشکلات و سال رسیدن و کشف نگار باشه برا ما و برای همه جوونا انشاءالله :))پ.ن:فعلا چون آشنا یا همکاری آدرس اینجا رو نداره عکس گذاشتم احتملا بعد مدتی حذفش کنم :)
مهرداد
۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۵۷ ۰ نظر