سلام و خسته نباشید عرض میکنم خدمت بلاگر های گرامی .خب برگشتنی سراغ خانه جدید رفتیم و با برو بچ تجهیزش نمودیم. یک اجاق و یک سماور و تلویزیون وملزومات دیگر.راه اندازی تلفن (یه چند جایی قطع شده بود)و آبگرمکن.کلی در رفت و آمد بودم بین خانه قبلی و خانه جدید.شاگرد مغازه هم سه روز بابت مراسم عقدش مرخصی گرفته بود در نتیجه اونجا هم میرفتم.الان پنجشنبه است و فردا جمعه هست و باز عازم محل کار .از صبح به خاطر حرف یه نفر کمی حالم گرفته است.گذاشتم آروم تر که شدم جوابش رو بدم.دوستم میگه بیا باجانقم شو ولی خوب این فکر رو پیش خودش نمیکنه که شرایط من با خودش آسمون تا زمین فرق میکنه.بالاخره تقدیر ما هم این بوده کارهای ناتمام نسل گذشته رو تموم کنیم.هییییی،زندگی منطقی تر و گاهی بی رحم تر از اونیه که به نظر می رسه.در حال غلبه بر فوبایای هستم که چندین سال پیش باید شکستش می دادم فعلا 3 بر 0 اون جلو هستش.زندگی شاید همین باشد و اشتباهی دنبال مقصدم، کسی چه میدونه؟!
۳۱ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۱۱
۳ نظر