325. قرار
شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۰:۲۴ ب.ظ
با بیماری برادرم دل و دماغ هیچکاری رو ندارم، چپ میرم، راست میرم فکرش میآد تو ذهنم، به زور اومدم سر کار یعنی دوره قبلی رو یه هفته مرخصی گرفتم و دیگه نمی دادن و مقدور نبود. همکارا می گن چته چرا نمی آی ماهی گیری؟
می رم ته بریج به آبی دریا و آسمون خیره می شم، قدم می زنم، بر می گردم زود خوابم می بره. زود بیدار می شم. کم حرف شدم.
کاشکی خونه بودم.
۰۲/۰۲/۰۹