کهکشان آبی 1

گاه نوشته

کهکشان آبی 1

گاه نوشته

بایگانی
آخرین مطالب
پشت رایانه ام بودم که برادرم زیرنویس شبکه ی خبر رو خوند:آیت الله هاشمی رفسنجانی درگذشت.به دور از تمامی هیاهوهای سیاسی و جناحی چیزی تودلم یه هو فرو ریخت.بالاخره عمری اسم ایشون رو شنیده بودیم و مستقیم و غیر مستقیم در  زندگی روزمره ما با توجه به سیاست های کلان مملکتی خوب یا بد تاثیر خودش رو گذاشته بود.خدا رحمتش کنه.پ.ن:جدایی از   تمامی اینها خودم هم احساس کردم یه لحظه در حال پیر شدنم.هیییییییییییییی.
  • ۲۱ دی ۹۵ ، ۰۸:۲۹
  • ۲۵ نمایش
  • مهرداد
1.صدای بوق ماشین ها رو شنیدم،یاد چند ماه پیش افتادم.صدای زنگ در به صدا در  اومد مرد میانسالی بود بعد از سلام و علیک از همسایه چند درب پایین تر پرسید . دوزاریم افتاد تحقیق امر خیر بود .حقیقت را گفتم پدر خانواده معتاد بود ،سنتی . بنا بود به هر رویی خرج خانه را در می آورد و البته خرج عملش را نیز هم از دختره پرسید گفتم دختر سالمی است و اهل دوست پسر و این حرف ها نیست و واقعا نبود با وجود فقر مالی  و فرهنگی خانواده  دختر های نجیبی بار امده بودند.صدای بوق ماشینها و هم همه ی جمعیت رشته ی افکارم را پاره کرد تو دل خودم گفتم :همممممم یکی دیگر را هم شوهر دادیم آخر میدانید ما قدیمی محل محسوب میشویم قریب به چهل سال است که این محله ایم و از برای تحقیقات اینچنینی سراغ خانواده ما می آیند.2.دچار عذاب وجدان شدم. مشکلی از برای خط همراهم پیش آمد کرده بود والبته از برای خیلی از مردمان دیگر که خطشان ایرانسلی بود .هجمه ی مردم به معدود مراکز خدمات مشترکین باعث ازدحام جمعیت شده بود چند ساعتی آنجا بودم هنوز نوبتم نشده بود. ناگاه رئیس تشکیلات را دیدم از دوستان قدیمی بود فورا مدارک را گرفت و گفت برو تا شب حل است. وحل شد وصد البته همه اش چهره ی آن مردمانی که که ساعت ها انجا منتظر بودن الان جلوی چشمانم میاید.و بدتر  از همه متناقض بودن این  عمل با افکارم.اما خوب چه میشد کرد تو ذوق دوست قدیمی میزدم و میگفتم نه؟به نظرم باید همین کار را میکردم و محترمانه به دوستم میگفتم نه.پ.ن :ازخودم دلگیرم من آخرش نه یه بچه مسلمون خوب میشم و نه یه دگر اندیش خوب.موندیم این وسط لنگ در  هوا.خدایا خودت کمک کن حداقل آدم باشم.آهنگ تقدیم دوستان.
  • ۱ نظر
  • ۱۶ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۹
  • ۳۲ نمایش
  • مهرداد

بزن باران

۱۶
آذر
بازم هم دیر شد خواستم یواشکی مسیر حیاط و سالن رو طی کنم.اما نشد.وای خانم حلالی رو دیدم.نزن خانم حلالی نزن .اینارو تو دلم میگفتم.کف دست های کوچکم میسوخت،اونارو زیر بغلم گرفتم شاید از شدت درد ش کمتر بشه،راستش خانم حلالی رو دوست داشتم خانم سخت گیری بود و منظم و بچه های شر و شیطون مدرسه رو جمع و جور میکردخانم حلالی با اون چشم های عسلی و زیبا از مابقی معلم ها متمایز بود. امیدوارم هر کجا هستین زنده و پایدار باشین..یک روز پاییزی پر بارش بود به گمانم کلاس دوم وشاید هم سوم ابتدایی بودم.سه چهار سال قبل از اینکه مجیدی فیلم بچه های آسمان رو بسازد.من و خواهرم چکمه های مشترک داشتیم ،آن روز ها مدارس دو شیفته بودن و شیفت مقابل ما دختر ها بودن، آن روز هم منتظر خواهرم بودم تا برگردد و چکمه ها را به من بدهد ،این وسط گاهی وقت ها دیر می شد و ما می ماندیم و خط کش خانم حلالی.در مسیر برگشت از مدرسه آسمان آبی و ابر های  قلمبه ای سفید و نمناکش در گودال های آب حاصل از باران  انعکاس زیبایی داشتند و با چکمه ها وسط گودال های  آب میرفتم .یادش به خیر الان می خواهم به آسمان بگویم : آسمان ببار حتی اگه چکمه های ما مشترک باشن .بزن باران  بزن.پی نوشت : به گمانم سال ۷۱ بود. امیدوارم وضع همه به اندازه ای خوب باشه که دیگه چکمه ی اشتراکی نباشهآین هم موسیقی آرام تقدیم خوبان: ایمیلی
  • ۹ نظر
  • ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۳:۰۴
  • ۵۷ نمایش
  • مهرداد

آزاده

۲۰
مهر
پی نوشت 1.درود بر دکتر شریعتی عزیز2.نذری...ترافیک....بلندگو... مداحی به نظر باید دوباره اندیشه کرد
  • ۲ نظر
  • ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۵۶
  • ۲۹ نمایش
  • مهرداد

پاییز

۰۱
مهر
پاییز یاد آور خیلی ازسختی ها وتلخی ها ست،با این حال دوستش دارمخدایا کمک کن با وجود همه ی تلخی ها  سر پا بمونم و تلخ نشم.اینم یه آهنگ :LightAppendix 6Thursday  22_SEP_2016I didn't any special thing today. I studied a little English then I took some information about microcontroller and electronic circuits.I put a subject about autumn in my blog. I will go to work tomorrow night,God willingAppearanceI'm in my early thirties and I am handsome .I have short black hair  and I wear glasses .I don't have mustache and beard. I'm 1 meter 78. I'm medium height. I often wear classic cloth. A shirt with cotton pants and dress shoes and belt. I wear a coat when the weather is coldand how about you ? what do you look like? hmm
  • ۳ نظر
  • ۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۳
  • ۳۸ نمایش
  • مهرداد
فیش های  نجومی، ماجرای زمین های شهرداری و شکسته شدن رکورد اختلاسها در روز های اخیر تو این مملکت چه خبره....شما رو به خدا بس  کنید حالت تهوع گرفتیم.مسلمانی به کنار  انسانیت تون کجا رفته....... Appendix 5Work OutI am not a professional athlete. Swimming , Football , Fitness and  do bicycle are my favorite activities. How about you ? What kind of those activities do you like ?  I don't  have a regular program to do my favorite sport. I am pretty busy. This here-our platform- I go to the  gym and do bicycle and lifting weights for an hour , from 16:00 to 17:00 in 12 days of 14 days. But I wish to have  a regular program this here and at home. I love swimming , but I can't do it. There is not a good and  clean pool in my town. I want to learn swim, and I will do that.Yesterday:03-sep-2016Yesterday was a difficult day. Always Shift change days are difficult days. I was awake whole last night. After breakfast, I went to bed ,till 10:00, just for two hours. Then I woke up and went to control room , And stayed there, till 19:00. After that, I was tired, but I went to the sports room and do bicycle, Then ate dinner. We had fish for dinner. I brushed my teeth and went to bed around 22:00.
  • ۱ نظر
  • ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۴۳
  • ۴۸ نمایش
  • مهرداد

بدری خانم

۲۰
مرداد
یادش به خیر، همیشه از پیچ  کوچه ی بالایی که رد میشدم میدیدمش ، زنی با پوشش زنان عربی خاص منطقه ی شرق عراق و خال کوبی که روی چانه اش داشت، همیشه یا دوک میریسید یا لیف میبافت.بدری خانم  تنها بود شوهرش فوت شده بود و پچه ای هم نداشت. از کسانی که صدام به جرم رگ و ریشه ی ایرانی  از عراق  آواره کرد بود آن وقت ها ۶۰ ساله بود. بدری خانم یک خواهر داشت که در عراق مانده بود، مادرم میگفت که شوهر خواهرش زیر بار بدری خانم نرفته، و بدری خانم هم می آید به ایران تنهای تنها  ، آن زمان ها مردم با هم بیشتر میساختن، بدری خانم ساکن شد  اما در یک اتاق از یه خانه، باورتان میشود، صاحب خانه مردی بود که با زن و پچه هاش تو ی اون  خونه ی کوچیک زندگی میکردن، چیزی که تصورش در زندگی آپارتمانی امروز محال به نظر میرسد. به همدیگر عادت کرده بودن، بعدتر ها خواهر ش در پی او آمده بود، اما بدری خانم  ایستادن در ایران را به رفتن به عراق ترجیح داد، خانم صاحب خانه مثل خواهرش  شده بود و تاب دوری  از هم نداشتن. همیشه که از مدرسه بر می گشتم میدیدمش و  سلامی میدادم علیکی میگفت .۲۵ سال گذشت آن روز ها دیگر حال خوشی نداشت   الف قامتش همچون دال خمیده شده بود   کاملا خمیده شده بود و  به زور عصا راه میرفت، تا اینکه شبی از آن روزها به رحمت خدا رفت و در غربت و به دور از خانواده در گوشه ای از این کره ی خاکی در زمستانی سرد و نمور به خاک سپرده شد. از آن پیچ سر کوچه که رد میشوم همیشه تصویرش در ذهنم تداعی میشود در حال ریسیدن پشم یا لیف بافی ، آهی میکشم و با خود میگویم خدا حافظ بدری خانم خدا حافظ . پی نوشت:۱.افراد مسن هر محله ای حافظه ی تاریخی اون محله هستن  با رفتنشون  محله یتیم میشه.۲. سپاس از وبلاگ بانو دلارام که یاد بدری خانم رو در من زنده کرد.
  • ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۵
  • ۲۸ نمایش
  • مهرداد

راه

۱۷
مرداد
به نظر شما تفاوت آدما با هم در چیه؟؟تفاوت آدما تو انتخاب اولویت ها و اراده ی اونهاست ( دیالوگ سریال پروانه)بیشتر آدما تو زندگی شامل این دو دسته هستند،یه عده  انتخاب اولویت هاشون درسته ولی اراده لازم رو ندارن،یه عده هم انتخاب اولویت هاشون اشتباهه، ولی اراده دارن، فرقی نمی کنه هر دو دسته ضرر میکنن، فقط  امیدوارم وقت کافی برا جبران داشته باشن، چرا که زندگی دکمه بازگشت نداره و عمر رفته  دیگه بر نمیگرده. پی نوشت: پروانه در جواب گفت به نظرم بیشتر باید دنبال شباهت هاشون باشیم.شاید هم حق با پروانه باشه.دل آرام میگه: قبل از انتخاب و اولویت تفاوت آدمها در میزان شعور و درک و فهم آنهاست ...
  • ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۹
  • ۲۴ نمایش
  • مهرداد

حجم خاکستری

۱۶
مرداد
نمیدانم ، گاهی وقتا هر کاری میکنید فایده ندارد، از همه طرف هجوم می آورند ، حضورشان سرد، رنگ نگاهشون خاکستری، حتی به یه سلول کوچکی که هم دارید رشک می برند  دایم دیواره ها رو به هم فشرده می کنند ،تا جایی که  احساس میکنید دارید بیهوش میشیوید ، مثل اینکه دوست دارند باشما بازی کنند،  دوباره چنگ میندازند بر گلویت، از شنیدن صدای خورد شدن استخوان هایت انگار لذت میبرند، دوباره و دوباره و دوباره ، مثل صدای خورد شدن یخ ها زیر پای کودکی  فقیر که سرمای زمستان امانش رو بریده و ضخم سرما نوک انگشتان کوچک و معصومش را سیاه کرده ورنگ امیدت را مانند نگاه بی رمق آن کودک بی رنگ ، گاهی وقت ها  فقط گاهی وقت ها   دلت می خواهد در گوشه ای بنش ینی تسلیمشان شوی  و آنها را بهانه  ای کنی برای  ترکاندن بغضی لعنتی. گاهی وقتا چاره ای نیست .گاهی وقتها....گاهی وقت ها سهم ما هیچ نیست جز نگاه .Appendix 4My friend's familyA typical family in IRAN has three or four people these days, but it was bigger a few years ago. I want to tell you about my friend's family. My friend got married four years ago .He has one brother and one sister,and he is  younger than them. My friend's Brother name is Farhad. Farhad is married and he has one daughter. My friend's niece name is Zahra. She's four years old, and she is very cute. My friend has two uncles. I just know one of them.He is a teacher.He teaches English.      My friend has two cousins.He is a Ph.D. student ,and he teaches in Azad university
  • ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۸
  • ۳۴ نمایش
  • مهرداد
دوستم میگفت مردم این روزها  اعصاب ندارن اما من ساده باورم نمی شد پی نوشت:خدا رو شکر که مثل بنده ات آدما را با  خطاهاشون سریع مواخذه نمیکنی...دلم گرفته اس خیلیفردا میرم محل کارم، دریا ،عذر میخوام اگه بهتون سر نزدم .Appendix 3Entertainments,Invitation and Polite offer1.Sports,Moves, and music are entertainment.I like Iranian traditional music and some of the  pop music too. traditional music is really great.I don't like jazz,rock,hip-hop and another's American music and the American singers .My favorite singer is Shahram Nazeri.I have an instrument music too,it called Setar,but I can't play it.I like Yani and Vangelis.They are  really awesome. So, about movies and actors.Gladiator and  The Lord Of  The Rings are my favorite  foreign movies. How about you? what type of movies do you like?I Like historical , horror movies .I watch the movie once or twice a month on my computer. My favorite athlete is Leo Messi.My favorite sports team is FC Barcelona , and my favorite soccer team is brazil.2.We use "would you like" for Invitation a person or offer things.For example: My friend invited me to a concert. He said :  Would you like  to go to a pop concert on Saturday night?And I said : yes I'd like to.Then he said:Would you like to go to the restaurant after the concert? I said : I'd like to, but I want to stay at home and read for my exam.Then He said would you like an apple? I said happily :Yes ,please.
  • ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۸
  • ۲۳ نمایش
  • مهرداد