چرخ گردون
۲۳
بهمن
استرس دارم .نگاش کردم گفتم چی شده ؟گفت میدونی مهرداد یک لحظه مثل فیلم از جلو چشم هام همه چی رد شد. گفتم خوب؟میدونی بچه گی هام یادم افتاد و جوونیای بابا و مامانم، والان که چه قدر شکسته شدن ! بعد مدرسه و دانشگاه و کار و ازدواج .هیچی مثل این آخری تکونم نداد .مهرداد حالا که داماد شدم گذر زمان رو بهتر حس کردم و این چرخه ی زندگی رو . زدم رو شونه اش گفتم بی خیال شاه داماد خدا بده از این استرس ها!!دو نفری خندیدیم ازته دل...
- ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۳۴
- ۲۶ نمایش